مجله الكترونيكي ويژه محرم 1428 هجري قمري ـ بهمن ماه 1385 هجري شمسي

شماره هشتم ـ  دو شنبه 9 بهمن

 

  

 

 در حسينيه دلمان، مرغ هاي محبت سينه مي زنند و اشك هاي يتيمي در خرابه چشم، بي قراري مي كنند. سينه ما تكيه اي قديمي است، سياهپوش با كتيبه درد و داغ. و در آن با كليد «يا حسين» باز مي شود.

ما دل هاي شكسته خود را وقف اباعبدالله(ع) كرده ايم و اشك خود را نذر كربلا، و اين «وقفنامه» به امضاي حسين(ع) رسيده است.

 اين است كه زيارت حسين(ع) ترجيع بند ايام سال ماست.

 صبح ها وقتي سفره دعا و عزا گشوده مي شود، زيارتنامه را كه مي بينيم، چشممان آب مي افتد. «السلام عليك» را كه مي شنويم، بوي خوش كربلا به مشاممان مي رسد.

توده هاي بغض در گلويمان متراكم مي گردد و هواي دلمان ابري مي شود و آسمان ديدگانمان باراني.

 

 

 
 

مقاله

آثار و بركات

اخلاقى - تربيتى

سيد الشهداء (عليه السلام)

 

    1- ايجاد اخلاق جديد در جامعه مسلمين‏

اگر ديدى كه نابينا و چاه است‏
اگر خاموش بنشنيى گناه است


يكى از آثار و بركات سيدالشهدا (ع) در بُعد اخلاقى - تربيتى اين است كه قيام او باعث گرديد در جامعه مسلمانان نوعى اخلاق جديد بلند نظرانه پديد آيد و نظر انسان را به زندگى خود و ديگران، دگرگون سازد تا بتواند بدينوسيله جامعه را اصلاح نمايد . و به عبارت ديگر، با خودسازى به ديگر سازى نيز بپردازد.

آرى، در آن زمانى كه بنياد روانى و اخلاقى مردم در هم ريخته و ويران شده بود و اين ويرانى شامل رهبران مسلمين و بزرگان آنان نيز شده بود و با اخلاق و شيوه‏ اى وحشتناك زندگى می‏كردند ، امام حسين (ع) يگانه درمان آن حالت بيمار گونه را كه در مجتمع مسلمانان مورد قبول واقع شده بود، در قيام آشكار و فرياد درآن سكوت مرگبار ديد. لذا آن حضرت با خون پاك خود و فرزندان و يارانش و با همه اعتبارات احساسى و تاريخى ، حتى شمشير و عمامه جدش رسول خدا (ص) ، وارد مبارزه گرديد تا همه روزنه ‏ها و راه هاى توجيه را فرو بندد.

سيدالشهدا (ع) نيك دريافته بود كه وجدان شكست خورده و اخلاق پست امت را نمی‏توان به وسيله رويارويى ساده دگرگون ساخت، از اين رو با قيام و شهادت خويش ديرى نپاييد كه اخلاق هزيمت و فرار را به نيرويى عظيم درآورد و اخلاق جديدى به جاى آن جايگزين نمود. براستى شهادت حسين بن على (ع) تأثير ژرف و شگرفى بر شيعيان ساكن و ساكت بجاى گذاشت ، و سرنوشت غم انگيز نواده پيامبر اكرم (ص) عواطف اخلاقى و مذهبى مردم را بهم ريخت.

در اثر قيام و شهادت امام حسين (ع) موجى در روح مسلمين به وجود آمد، حميت و عزت، شجاعت و صلابت به وجود آمد،و احساسات بردگى و اسارتى كه از اواخر حكومت عثمان و تمام دوره معاويه بر روح جامعه اسلامى حكمفرما بود، تضعيف شد و ترس آنها را فرو ريخت ، خلاصه، ابا عبدالله (ع) به اجتماع اسلامى شخصيت داد.

كربلا و قيام سيدالشهدا (ع) نمايشگاه اخلاق عالى اسلامى و انسانى با همه صفات و طراوت آن بود و اين اخلاق را نه به زبان كه در عمل به خون پاك خويش بر صفحه ماندگار تاريخ به ثبت رسانيد.


        
   از پا حسين افتاد و ما بر پاى بوديم‏
          زينب اسيرى رفت و ما بر جاى بوديم

 

2- احساس گناه در بين مسلمين


يكى ديگر از آثار نهضت و شهادت سيدالشهدا (ع) اين بود كه مردم پس از مدت كوتاهى متوجه عدم توانايى و ضعف نفس خود شدند، لذا احساس عميق ندامت و گناه كرده و چنين انديشيدند كه براى جبران اين اهمال كارى و غفلت ، و نيز براى طلب بخشايش الهى، بايد جانبازيهاى مشابهى را انجام دهند. و از جمله كارهاى امام زين ‏العابدين (ع) اين بود كه كوشيد اين احساس گناه را شعله ‏ور سازد. از اين رو به گروه انبوهى از مردم كوفه نهيب زده و فرمود:

«اى مردم، شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا شما فراموش كرديد كه نامه ‏ها براى پدرم نوشتيد و چون به سوى شما آمد، به او خدعه و نيرنگ زديد؟! شما با پدرم عهد و پيمان بستيد و با وى بيعت كرديد، اما بيعت خود را شكستيد و او را به قتل رسانديد پس هلاكت بر شما باد و با اين توشه‏ اى كه به آخرت فرستاديد هلاكت بر شما باد . چه رأى زشت و پليدى را كه براى خود پسنديديد! آنگاه كه به ديدار پيغمبر خدا (ص) می ‏شتابيد و به شما بگويد: «عترت مرا كشتيد ، هتك حرمت مرا كرديد.» با چه ديده ‏اى به او نظر خواهيد كرد؟ و سرانجام به شما خواهد گفت : «از امت من نخواهيد بود» 1

اين احساس گناه عامل هميشه شعله ‏ورى بود كه مردم را براى شورش و انتقام جويى همواره به جلو مى ‏راند.

استاد «عادل اديب» در اين باره مى‏ نويسد: شهادت فجيع امام حسين (ع) در كربلا موجى شديد از احساس گناه در وجدان هر مسلمانى برانگيخت . آنان پى بردند كه مى ‏توانستند او را يارى دهند. اما از آن پس كه با او براى قيام پيمان بستند، او را يارى نكردند . اين احساس گناه دو جنبه داشت: از يك طرف انسان را وادار مى ساخت كه گناهى را كه مرتكب شده با كفاره بشويد، و از طرف ديگر نسبت به كسانى كه او را به ارتكاب چنين گناهى واداشته بودند، احساس كينه و نفرت كند. به طورى كه انگيزه انقلابهاى متعددى كه در اثر قتل امام (ع) برپا شد، همان كفاره يارى نكردن به حضرت او، و انتقام گرفتن از امويان بود .

مقدر چنين بود كه آتش اين احساس گناه، پيوسته برافروخته بماند و انگيزه انتقام از بنى اميه در هر فرصت به انقلاب و قيام بر ضد ستمگران منتهى گردد. 2

 
بارى ، بر اثر شهادت امام حسين (ع) اين آيه شريفه مصداقى روشن يافت:

      
«و يوم يعض الظالم على يديه » 3
 


    
و روزى كه ستمكار دستهاى خود را از      پشيمانى مى ‏گزد.

 

3-ازدياد محبوبيت سيد الشهداء (ع)

و خاندان وحى‏

سؤمين اثر مهم تربيتى قيام و شهادت سيدالشهداء (ع) ، بالا بردن محبوبيت خاندان حضرت على (ع) در اجتماع اسلامى و شناساندن بيشتر و بهتر آنان به مردم بوده است .

مسئله داشتن محبوبيت و قبضه كردن افكار اجتماع از مسائل حياتى و مهمى است كه همواره مورد نظر حكومتها بوده و هست . حكومتها هر چند به طور اكثر تكيه گاه بزرگى جز قدرت ندارند، اما به خوبى مى دانند كه نيرومندتر از قدرت نظامى ، جايگاهى است كه در دلهاى مردم مى ‏باشد، وسعى دارند آن را براى خويش به دست آورند . معاويه نيز با همه تلاشهاى شيطانى خود به طور كلى مى خواست دو چيز را به دست آورد: يكى محبوبيت بخشيدن به خاندان و شجره خبيثه بنى اميه ، و ديگرى سقوط خاندان و شجره طيبه حضرت على (ع) از محبوبيت . متأسفانه معاويه در اين تلاش خود موفقيت بسيارى هم كسب كرد. اما با ظهور حماسه حسينى و جانبازيهاى مردان راستين خدا، نفوذ معنوى و اعتبار روحانى عميقى براى سيدالشهدا و اهل بيت (ع) ايجاد نمود . به طورى كه هر چه از آن واقعه مى گذشت مردم بيشترى به خاندان حضرت على (ع) جذب مى‏ شدند اين محبوبيت رفته رفته چنان بالا گرفت كه عده ‏اى براى خونخواهى و به نام هواداران از خاندان رسول خدا (ص) دست به قيام زدند.

 آرى ، اگر حسين بن على (ع) پيش از نهضت مردانه ‏اش به عنوان امام وقت و سبط پيغمبر و فرزند على و فاطمه، و بزرگترين شخصيت از خاندان وحى شناخته مى‏ شد، پس از قيام با حفظ مقامات سابق، به نام عاليترين و كاملترين نمونه مردانگى و مجاهدت و فداكارى در راه خدا و حقيقت شناخته شد.
 

«مسيو ماربين آلمانى»

در اين خصوص مى ‏نويسد:

«مهمترين اثر اين نهضت اين بود كه رياست روحانى كه در عوالم سياست اهميت شايانى داشت، مجدداً به دست بنى ‏هاشم افتاد، و به ويژه در بازماندگان حسين (ع) مسلم گرديد، و چندى طول نكشيد كه (حكومت) ظلم و جور معاويه و جانشيان او منهدم شد و در كمتر از يك قرن قدرت از بنى اميه سلب گرديد. منهدم شدن (قدرت) بنى اميه به قسمى شد كه امروز نام و نشانى از آنها نمودار نيست و اگر در متن كتب تاريخى نامى از اين قوم ذكر شده در تعقيب آن هزاران نفرين و ناسزا هم نوشته شده است، واين نيست مگر به واسطه قيام امام حسين (ع) و ياران با وفاى او » 4

 پی نوشت ها :

1-  سيرهء امامان , سيد محسن امين , ص 188
2-  زندگانى تحليلى پيشوايان ما, عادل اديب , ص 149
3-  سورهء فرقان , آيه 27
4-  نقل از كتاب درسى كه حسين به انسانها آموخت شهيد هاشمى نژاد, ص 445

  علیرضا رجالی تهرانی

 
 
 
 

كسى كه با نافرمانى ِخدا گِرد كسى گردد، آنچه را اميد دارد، از دست رفتنى تر است و از آنچه برحذر است، زودتر دچارش گردد.

 

 
 

 
 

قصه غريبي است اين ماجراي عطش. و از آن غريبتر، قصه كسي است كه خود بر اوج منبر عطش نشسته باشد و بخواهد ديگران را در مصيبت تشنگي، التيام و دلداري دهد.

گفتن درد، تحمل آن را آسانتر مي كند اما نهفتنش و به رو نياوردنش، توان از كف مي ربايد و نهال طاقت را مي سوزاند، چه رسد به اينكه علاوه بر هموار كردن بار اندوه بر پشت خويش، بخواهي به تسلاي ديگران بايستي و به تحمل و صبوري دعوتشان كني.

باري كه بر پشت توست، ستون فقراتت را خم كرده است، صداي استخوانهايت را درآورده است، پيشاني ات را چروك انداخته است، چشمهايت را از حدقه بيرون نشانده است، ميان مفصلهايت، فاصله انداخته است، تنت را خيس عرق كرده است و چهره ات را به كبودي كشانده است و... تو در اين حال بايد بخندي و به آرامش و آسايش تظاهر كني تا ديگران، اولا سنگيني بار تو را در نيابند و ثانيا بار سبكتر خويش را تاب بياورند.

اين، حال و روز توست در كربلا.

... و تو اكنون با اين حال و روز بايد فرياد العطش بچه ها را بشنوي و تاب بياوري. بايد تشنگي را در تار و پود جوانان بني هاشم ببيني و به تسلايشان برخيزي. بايد زبانه هاي عطش را در چشمهاي كودكان نظاره كني و زبان به كام بگيري و دم برنياري.

... اما از همه اينها مهمتر و در عين حال سخت تر و شكننده تر، كار ديگري است و آن اينكه نگذاري آتش عطش بچه ها از در و ديوار خيمه ها سرايت كند و توجه ابوالفضل را برانگيزد، نگذاري طنين تشنگي بچه ها به گوش عباس برسد.

چرا كه تو عباس را مي شناسي و از تردي و نازكي دلش باخبري. مي داني كه تمام صلابت و استواري و دليري او، در مقابل دشمن است. و مي داني كه دلش در پيش دوست، تاب كمترين لرزشي را ندارد.

پس او نبايد از تشنگي بچه ها باخبر شود، او علمدار لشكر است و پشت و پناه برادر، او اگر دلش بلرزد، طنين زلزله در كائنات مي پيچد. او اگر از  تشنگي بچه هاي حسين باخبر شود، آني طاقت نمي آورد، خود را به آب و آتش مي زند تا ريشه عطش را در جهان بخشكاند.

او تاب ديدن اشك بچه ها را ندارد. او در مقابل گريه هاي رقيه دوام نمي آورد. لزومي ندارد كه سكينه از او چيزي بخواهد. او خواستنش را از نگاه سكينه درمي يابد. او كسي نيست كه بتواند در مقابل نگاه سكينه بي تفاوت بماند. سكينه فقط كافي است كه لب به خواستن آب، تَر كند؛ او تمام درياهاي عالم را به پايش مي ريزد. اما خدا چه صبر و طاقتي به اين سكينه داده است. دلش را دوپاره كرده است. نيمش را با پدر به ميدان فرستاده است و نيم ديگر را در زير پاي كودكان، پهن كرده است.

ولي مگر چقدر مي شود به تسلاي كودك نشست. سخن هرچقدر هم شيرين، براي كودك تشنه، آب نمي شود. اين دل سكينه است كه در سخن گفتن با كودكان، آب مي شود. نه، نه، نه، عباس نبايد لبهاي به خشكي نشسته سكينه را ببيند. نگاه عباس نبايد با نگاه سكينه تلاقي كند. عباس جانش را بر سر اين نگاه مي گذارد و روحش را به پاي اين نگاه مي ريزد و بي عباس ... نه ...، زندگي بدون آب ممكن تر است تا بدون عباس. عباس، دل آرام عرصه زندگي است، آرام جان برادر است.

حيات، بدون عباس بي معناست و زندگي بدون ابوالفضل، ميان تهي است و آسمان و زمين، بي قمر بني هاشم، تاريك و ظلماني است.

نه، نه، عباس نبايد از تشنگي بچه ها باخبر شود. اين تنها راز عالم هستي است كه بايد از او مخفي بماند. اما مگر او با گفتن و شنيدن، خبردار مي شود؟! دل او آيينه آفرينش است. و آيينه، تصوير خويش را انتخاب نمي كند.

... مگر نه وقتي تو از دلت گذشت كه «چه علمدار خوبي دارد برادرم!» شنيدي كه : «من نه برادر، كه خدمتگزار حسينم و زندگي ام در بندگي حسين معنا مي شود.»

آري، دل عباس به آسمان آبي و بي ابر مي ماند. پرواز هيچ پرنده خيالي در نظرگاه دلش مخفي نمي ماند.

چگونه مي توان رازي به اين عظمت را از عباس مخفي كرد؟!

هميشه خدا، انگار نبض عباس با عطش حسين مي زده است. انگار پيش از آنكه لب  و دهان حسين، تشنگي را احساس كند، قلب عباس، از آن خبر مي داده است.

اكنون كه روز تشنگي است، چگونه ممكن است او از عطش حسين و بچه هاي جبهه حسين بي خبر بماند؟!

بي خبر نمي ماند. بي خبر نمانده است. همين خبر است كه او را از صبح مثل مرغ سر كنده كرده است. همين خبر است كه او را ميان خيمه و ميدان، هاجر وار به سعي و هروله واداشته است.

... هُرم عطش بچه ها، او را از كناره خيمه كنده است و به محضر امام كشانده است تا از او رخصت بگيرد و براي آوردن آب، دل به درياي دشمن بزند. اما به آنجه كه رسيده است و تنهايي امام را در مقابل اين سپاه عظيم ديده است، طاقت نياورده است و تقاضاي خويش را فروخورده و بازگشته است.

بار ديگر وقتي كودكان را ديده است كه پيراهنهاي خود را بالا زده اند و شكم به رطوبت جاي مشك پشين سپرده اند، تا هُرم تشنگي را فرو بنشانند، بار ديگر وقتي ...

... اما در اين سعي آخر ميان خيمه و ميدان، كاري شده است كه دل او را يكدله كرده است.

سكينه، سكينه، سكينه، اينجا همان جاست كه جاده هاي محبت به هم مي رسد. عشقهاي مختلف به هم گره مي خورد و يكي مي شود. عشق او به حسين و عشق او به بچه ها در سكينه با هم تلاقي مي كند.

عشق او به حسين و عشق حسين به بچه ها در سكينه به هم مي رسند. اينجا همان جاست كه او در مقابل حسين و بچه ها يكجا زانو مي زند. اين سكينه همان طور سينايي است كه در حضور حسين در آن به تجلي مي نشيند. اين سكينه مرز مشترك ميان حسين و بچه هاست.

چه گذشته است ميان سكينه و عباس كه عباس ادب، عباس معرفت، عباس مأموم، عباس خضوع، پيش روي امام ايستاده است و گفته است: « آقا! تابم تمام شده است.» و آقا رخصت داده است.

خب اگر آقا رخصت داده است پس چرا نمي روي عباس! اينجا، حول و حوش خيمه زنيب چه مي كني؟ عمر من! عباس! تو را به اين جان نيم سوخته چه كار؟ آمده اي كه داغ مرا تازه كني؟ آمده اي كه دلم را بسوزاني؟ جانم را به آتش بكشي؟ تو خود جان مني عباس! برو و اختضار مرا اينقدر طولاني نكن.

رخصت از من چه مي طلبي عباس! تو كجا ديده اي كه من نه بالاي حرف حسين، كه همطراز حرف حسين، حرفي گفته باشم؟ تو كجا ديده اي كه دلم غير از حسين به امام ديگري اقتدا كند؟

عباس من! تو خود معلم عشقي! امتحان چه را پس مي دهي؟

بارها گفته ام كه خدا اگر از همه عالم و آدم، همين يك عباس را مي آفريد، به مدال «فتبارك الله احسن الخالقين» ش مي باليد.

...وقتي نمي توانم نرفتنت را بخواهم، ناگزيرم به رفتن ترغيبت كنم، تا پيش خداي عشق روسپيد بمانم؛ خدايي كه قرار است فقط خودش برايم بماند.

اگر براي وداع هم آمده اي، من با تو يكي ـ دردانه خدا ! ـ تاب وداع ندارم.

مي بينمت كه مشك آب را به دست راست گرفته اي و شمشير را در دست چپ، يعني كه قصد جنگ نداري.

با خودت مي انديشي؛ اما دشمن كه الفباي مروت را نمي داند، اگر اين دست مشك دار را ببرد؟! و با خودت زمزمه مي كني؛ بريده باد اين دست، در مقابل جمال يوسف من! و اين شعر در ذهنت نقش مي بندد كه :

والله ان قطعتموا يميني

اني احامي ابدا عن ديني

و عن امام صادق اليقين

نجل النبي الطاهر الأمين

« به خدا سوگند كه اگر دست راستم را قطع كنيد/ هماره پشتيبان دينم خواهم بود/ و حمايتگر امام صادق اليقينم/ كه فرزند پيامبر پاكيزه امين است.»

چه حال خوشي داري با اين ترنمي كه براي حسينت پيدا مي كني... كه ناگهان سايه اي از پشت نخلها بيرون مي جهد و غفلتا دست راست تو را قطع مي كند.

اما اين كه تو داري غفلت نيست، عين حضور است. تو فقط حسين را قرار است ببيني كه مي بيني، ديگران چه جاي ديدن دارند؟!

تو حتي وقتي كه در شريعه، به آب نگاه مي كني، به جاي خودت، تمثال حسين را مي بيني و چه خرسند و سبكبال از كناره فرات برمي خيزي. نه فقط از اينكه آب هم آينه دار حسين توست، بل از اينكه به مقام فناء رسيده اي و در خودت هيچ از خودت نمانده است و تمامي حسين شده است.

پس اين كه تو داري غفلت نيست، عين حضور است. دلت را پرداخته اي براي همين امروز.

مشك را به دست چپت مي گيري و با خودت مي انديشي؛ دست چپ اگر بگيرند، مشك ـ اين رسالت من ـ چه خواهد شد؟

و پيش از آنكه به ياد لب و دندانت بيفتي، شمشير ناجوانمردي، خيال تو را به واقعيت پيوند مي زند و تو با خودت زمزمه مي كني :

يا نفس لا تخشي من الكفار

و ابشري برحمة الجبار

مع النبي السيد المختار

قد قطعوا ببغيهم يساري

فاصلهم يا رب حر النار

«اي نفس! نترس از كفار/ و بشارت بادت رحمت خداوند جبار/ همراهي با پيامبر مختار/ آنان به مكر و حيله دست چپت را قطع كردند/ پس خداوندا ! داغي آتش جهنم را به ايشان بچشان.»

مشك را به دندان مي گيري و به نگاه سكينه فكر مي كني...

عباس جان! من كه اين صحنه هاي نيامده را پيش چشم دارم، توان وداع با تو را ندارم.

من تماما به لحظه اي فكر مي كنم كه تو هر چيز، حتي آب را مي دهي تا آبرويت پيش سكينه محفوظ بماند. به لحظه اي كه تو در پرهيز از تلاقي نگاه سكينه، چشمهايت را به حسين مي بخشي.

جانم فداي اشكهاي تو !

گريه نكن عباس من! دشمن نبايد چشمهاي تو را اشكبار ببيند.

ميان تو و سكينه فراقي نيست. سكينه از هم اكنون در آغوش رسول الله است. چشم انتظار تو.

اول كسي كه در آنجا به پيشواز تو مي آيد، سكينه است، سكينه فقط جسمش اينجاست.

آنچنان در ذات خدا غرق شده است كه تمام وجودش را پيش فرستاده است.

تو آنجا بي سكينه نمي ماني، عموي وفادار!

من؟!

به من نينديش عباس من! انديشه من پاي رفتنت را سست نكند.

تا وقتي خدا هست، تحمل همه چيز ممكن است. و هميشه خدا هست. خدا همينجاست كه من ايستاده ام.

برو آرام جانم! برو قرار دلم!

من از هم اكنون بايد به تسلاي حسين برخيزم! غم برادري چون تو، پشت حسين را مي شكند.

جانم فداي اين دو برادر !

 * سيد مهدي شجاعي، آفتاب در حجاب

 

زبانحال حضرت اباالفضل العباس سلام الله علیه

پنجه کشد ز علمقه دودِ دلم به آسمان

 قسمت دست من نشد آب دهم به کودکان

سوی حرم مرا مبر، در بر نعش من بمان

 خاک نشین راه تو، گشته ز دیده خون فشان

« فاتحه ای چو آمدی بر سر خسته ای بخوان

 لب بگشا که می دهد لعل لبت به مرده جان»

کیست که مادرانه ام اشک فشاند و می رود؟

 بر سر دست و دیده ام بوسه نشاند و می رود

دستِ شکسته روی هر زخم کشاند و می رود

با کمری خمیده در خاطره ماند و می رود

« آنکه به پرسش آمد و فاتحه خواند و می رود

گو نفسی که روح را می کنم از پی اش روان»

تیرو سنان عشق خود بر تن و جان من ببین

از سرِ زخمها عیان سوزِ نهانِ من ببین

عبدِ حسین و ساقی ام سود و زیان من ببین

بر سر مشک خالی ام روان من ببین

« ای که طبیب خسته ای روی زبان من ببین

کاین دم و دود سینه ام بارِ دل است بر زبان»

پرچم تو ز کودکی داده علی به دست من

مانده عَلَم به دست اگر نمانده بدن

این دل عاشق من است بر لب آب شعله زن

در هَوس نگاه تو جان نرود برون ز تن

«حال دلم ز خال تو هست در آتشش وطن

چشمم از ان دو چشم تو خسته شدَه است و ناتوان »

شاه به ناله گفتش ای مصحف پاره بر زمین

 گم شده منی تو ای صیدِ به خاک و خون عجین؟

پشت و پناهِ من مرو رسم وفا نبود این

پشتِ مرا شکستی و می کشم آهِ آتشین

« باز نشان حرارتم ز آب دو  دیده و ببین

نبض مرا که می دهد هیچ ز زندگی نشان»

  تضمین آئینی از غزل 381(دیوان قزوینی) 404(نسخه خلخالی) حافظ

 توسط استاد حسن بیاتانی

 

 
 

 
 

عاشورا، صحنه عبرت

 

اولين عبرتي كه در قضيه عاشورا ما را به خود متوجه مي كند، اين است كه ما ببينيم چه شد كه جامعه اسلامي، پنجاه سال بعد از درگذشت پيغمبر، به آند حدي رسيد كه كسي مثل امام حسين(ع)، براي نجات جامعه اسلامي يك چنين فداكاري را بكند. يك وقت فداكاري حسين بن علي(ع) بعد از عزار سال از صدر اسلام اتفاق مي افتد، آن هم در قلب كشورها و ملتهاي مخالف و معاند با اسلام، اين يك حرفي است. اما حسين بن علي(ع) در مراكز اسلام، در مدينه و مكه ـ مركز وحي نبوي ـ وضعيتي را ببيند كه هرچه نگاه مي كند، چاره اي جز فداكاري، آن هم فداكاري خونين با چنان عظمتي نيست. مگر چه وضعي بود كه حسين بن علي(ع) احساس كرد كه فقط با فداكاري او ممكن است اسلام زنده بشود و الا از دست رفته است؟ عبرت اين جاست.

جامعه اسلامي اي كه رهبر و پيغمبرش از همان مكه و مدينه، پرچمها را مي بست و به دست مسلمانها مي داد، آنان تا اقصي نقاط جزيرة العرب مي رفتند و در مرز شام، امپراتوري روم را تهديد مي كردند و آنها در مقابلشان فرار مي كردند و مسلمانان پيروزمندانه برمي گشتند ـ مثل ماجراي تبوك ـ همان جامعه اسلامي اي كه در مسجد و در معبر آن، صوت تلاوت قرآن بلند بود و شخصي چوم پيغمبر با آن لحن و آن نَفَس، آيات خدا را بر مردم مي خواند و مردم را موعظه مي كرد و آنان را با سرعت در جاده هدايت پيش مي برد. چه شد كه همين جامعه و همين شهرها، از اسلام آن قدر دور بشوند كه كسي مثل يزيد بر آنها حكومت بكند؟! وضعي پيش بيايد كه كسي مثل حسين بن علي(ع) ببيند چاره اي جز اين فداكاري عظيم ندارد. اين فداكاري در تاريخ بي نظير است. چه شد كه به اينجا رسيدند؟ اين، آن عبرت است.

 * گوشه اي از بيانات مقام معظم رهبري، 71/4/22

 
 

 
 

 فرازی از زیارت شهدای کربلا

 از زبان امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف

 « سلام بر ابوالفضل العباس سلام الله علیه، فرزند امیرالمؤمنین سلام الله علیه، همو که برادرش را با جان خود یاری کرد و از دیروزش برای فردایش ذخیره ساخت. جان را تقدیم برادر کرد و از او جانانه دفاع کرد. برای رساندن اب به او کوشید و دو دستش در این راه بریده شد» .

 بحار،ج270،101

 

 
 

 
 

 

براي بزرگنمايي تصاوير، بر روي آنها كليك كنيد...

براي مشاهده تصوير در اندازه واقعي كليك كنيد

***

براي مشاهده تصوير در اندازه واقعي كليك كنيد

***

براي مشاهده تصوير در اندازه واقعي كليك كنيد

***

براي مشاهده تصوير در اندازه واقعي كليك كنيد

***

براي مشاهده تصوير در اندازه واقعي كليك كنيد

***

براي مشاهده تصوير در اندازه واقعي كليك كنيد

***

براي مشاهده تصوير در اندازه واقعي كليك كنيد

***

براي مشاهده تصوير در اندازه واقعي كليك كنيد

***

براي مشاهده تصوير در اندازه واقعي كليك كنيد

***

 

 
 

 
 

 

 

  صوتي :

  1. زمزمه ـ حاج حسن خلج

« رد خون دست ساقي هنوزم رو لب مشكه

گريه هاي مشك پاره شبيه بارون اشكه »

 فرمت MP3 ـ اندازه فايل 1.04 MB

  مدت :  9 دقيقه و 22 ثانيه

    دانلود

 

  2.سينه زني ـ  حاج سيد مهدي ميرداماد

« نهنگ يم غيرت، اسد بيشه همت، قمر برج فتوت، .... »

  فرمت MP3 ـ اندازه فايل 502 KB

  مدت : 4 دقيقه و 23 ثانيه

   دانلود

 

  3.سينه زني ـ  حاج محمود كريمي

« هر جا برات گريه كنم بهشته يا اباالفضل(ع)

زهرا به روي قلب من نوشته يا اباالفضل(ع) »

  فرمت MP3 ـ اندازه فايل 683 KB

  مدت : 5 دقيقه و 57 ثانيه

   دانلود

 

 

  4.سينه زني ـ  عبدالرضا هلالي

« پر از عطر خدايي كف العباس، كه با عشق آشنايي كف العباس »

  فرمت MP3 ـ اندازه فايل 196 KB

  مدت : 1 دقيقه و 44 ثانيه

   دانلود

 

    تصويري : مخصوص گوشيهاي موبايل

  1. سرداب حضرت ابوالفضل(ع)

  فرمت 3gp ـ اندازه فايل 936 KB

  مدت : 3 دقيقه و 59 ثانيه

   دانلود

 

 

التماس دعا

 
 

 

 
 

جهت سلامتي و تعجيل در فرج حضرت حجت ارواحنا فداه

صلوات ختم كنيد ...

اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

تهيه شده در زمستان سال 1385 هجري شمسي

 
 

 

دوستان و همراهان

هفته نامه معرفت

دانش دوست

گروه علي ولي الله

محبان مهدي (عج)

گل نرجس

مؤسسه موعود

جهت سلامتي و تعجيل در فرج حضرت حجت ارواحنا فداه

صلوات ختم كنيد ...

اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم

 

تهيه شده در زمستان سال 1385 هجري شمسي