... در تمام اين اوقات و
لحظات، نگاه تو بود كه به حسين(ع) آرامش مي داد و دستهاي تو بود كه اشكهاي وجودش را
مي سترد.
هر بار كه از ميدان
مي آمد، تو بار غم از نگاهش برمي داشتي و بر دلت مي گذاشتي.
حسين با هر بار آمدن
و رفتن، تعزيتهايش را به دامان تو مي ريخت و التيام از نگاه تو مي
گرفت. اين بود كه هربار، سنگين مي آمد اما سبكبال از غم از دست دادن
ياران و نزديكانش باز مي گشت. خسته و شكسته مي آمد، اما برقرار و
استوار بازمي گشت.
اكنون نيز دلت مي
خواهد كه طاقت بياوري، صبوري كني و حتي به حسين دلداري بدهي. همچنانكه
از صبح تاكنون ـ كه آفتاب از نيمه آسمان گذشته است ـ چنين كرده اي. اما
اكنون ماجرا متفاوت است.
اكنون اين ميوه جان
توست كه لگدمال شده در زير سم ستوران به تو بازپس داده مي شود.
علي اكبر براي تو
تنها يك برادر زاده نيست. تجلي اميدها و آرمانهاي توست. تجلي دوست
داشتنهاي توست. علي اكبر پيامبر دوباره توست. نشاني از پدر توست. نمادي
از مادر توست. علي اكبر براي تو التيام شهادت محسن، اولين شهادت در
ديدرس تو بود. تو چهارساله بودي كه فرياد مادر را از ميان در و ديوار
شنيدي كه «محسنم را كشتند» و به سويش دويدي.
شهادت محسن بر دلت
زخمي ماندگار شد. شهادت برادر در پيش چشمهاي چهارساله خواهر. و تا علي
اكبر نيامد، اين زخم التيام نپذيرفت. اكنون اين مرهم زخم توست كه به
خون آغشته شده است. اكنون اين زخم كهنه توست كه سر باز كرده است.
دوست داشتي حسين را
دمادم در آغوش بگيري و بوي حسين را با شامه تمامي رگهايت استشمام كني.
اما تو بزرگ بودي و حسين بزرگتر و شرم هميشه مانع مي شد مگر كه بهانه
اي پيش مي آمد؛ سفري، فراق چند روزه اي، تيلاي مصيبتي و... تو هميشه به
نگاه اكتفا مي كردي و با چشمهايت بر سر و روي حسين بوسه مي زدي.
وقتي علي اكبر آمد،
ميوه بهانه چيده شد و همه موانع برچيده.
حسين كوچكت هميشه در
آغوش تو بود و تو مي توانستي تمامي احساسات حسين طلبانه ات را نثار او
كني.
از آن پس، هرگاه دلت
براي حسين تنگ مي شد، بوسه بر گونه هاي علي اكبر مي زدي.
هرگاه آتش عشق حسين
در وجودت زبانه مي كشيد، چنگ بر دامان عاطفه علي اكبر مي زدي.
از آن پس، علي اكبر
بود و دامان مهر تو. علي اكبر بود و دستهاي نوازش تو، علي اكبر بود و
نگاههاي پرستش تو و... حسين بود و ادراك عاطفه تو.
و اكنون نيز حسين
بهتر از هركس اين رابطه را مي فهمد و عمق تعزيت تو را درك مي كند.
دلت مي خواهد كه طاقت
بياوري، صبوري كني و حتي به حسين دلداري بدهي.
اما چگونه؟ با اين
قامت شكسته كه نمي توان خيمه وجود حسين را عمود شد.
با اين دل گداخته كه
نمي توان بر جگر حسين مرهم گذاشت.
اكنون صاحب عزا تويي.
چگونه به تسلاي حسين برخيزي؟
نيازي نيست زينب! اين را هم حسين خوب مي فهمد.
وقتي پيكر پاره پاره
علي اكبر به نزديكي خيمه ها مي رسد و وقتي تو شيون كنان و صيحه زنان
خودت را از خيمه بيرون مي اندازي، وقتي به پهناي صورت اشك مي ريزي و
روي به ناخن مي خراشي، وقتي تا رسيدن به پيكر علي، چند بار زمين مي
خوري و برمي خيزي، وقتي خودت را به روي پيكر علي اكبر مي اندازي، حسين
فرياد مي زند كه : «زينب را دريابيد»
حسيني كه خود قامتش
در اين عزا شكسته است و پشتش دوتا شده است. حسيني كه غم عالم بر دلش
نشسته است و جهان، پيش چشمان اشكبارش تيره و تار شده است. حسيني كه خود
بر بلندترين نقطه عزا ايستاده است، فقط نگران حال توست و به ديگران
نهيب مي زند كه : «زينب را دريابيد. هم الان است كه قالب تهي كند و
كبوتر جان از فقس تنش بگريزد.»
* سيد مهدي شجاعي،
آفتاب در حجاب
از
زبان امام حسین برای حضرت علی اکبر
سلام الله
علیهما
به سینه ام ره اندوه را صدای تو بست
جمال گم شدگان نقش در
شِمای تو بست
اگرچه دامگه
یار، دست و پای تو بست
«
خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
گشادِ کار من اندر کرشمه
های تو بست»
علی تویی، که
خدایش به ما عطا فرمود
علی تویی، که نگاهش دل از حسین ربود
که جمع فاطمه و
مصطفی و حیدر بود
« ز کارِ ما و
دلِ غنچه صد گره بگشود
نسیم گل، چو دل اندر پیِ هوای تو بست»
لهیب غرش تو
شعله در سپاه فشاند
دل صبور مرا داغ تو به آه کشاند
تو رفتی و به
دلم داغ یک نگاه بماند
« مرا و سَروِ
چمن را به خاک راه نشاند
زمانه تا قصَب زرکش قبای تو بست»
خدا ز درد و غمم
با تو چاره سازی کرد
امامِ تو، به تو دل داد و سرفرازی کرد
ببین که عشق تو
با من چگونه بازی کرد
«
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد
ولی چه سود که سر رشته در
رضای تو بست»
زما دو یار
ندانم تو عاشقی یا من؟
چو رفتی از برم ای جان، مرا کنند کفن
چو می روی تو
دلم را مبر، شراره مزن
« چو نافه بر دل
مسکین من گره مفکن
که عهد با سر زلف گره گشای تو بست»
صبا به دل خبر
آور از آن رمیده غزال
بگو ببین که فکندی دلِ مرا به چه خصال
بیار یا که
شمیمی از آن فرشته خصال
« تو خود وصالِ
دگر بودی ای نسیم وصال
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست»
تضمین آئینی از غزل 32(دیوان قزوینی) 66(نسخه
خلخالی) حافظ
توسط استاد حسن بیاتانی