مجله الكترونيكي ويژه محرم 1428 هجري قمري ـ بهمن ماه 1385 هجري شمسي

 

  

 

 در حسينيه دلمان، مرغ هاي محبت سينه مي زنند و اشك هاي يتيمي در خرابه چشم، بي قراري مي كنند. سينه ما تكيه اي قديمي است، سياهپوش با كتيبه درد و داغ. و در آن با كليد «يا حسين» باز مي شود.

ما دل هاي شكسته خود را وقف اباعبدالله(ع) كرده ايم و اشك خود را نذر كربلا، و اين «وقفنامه» به امضاي حسين(ع) رسيده است.

 اين است كه زيارت حسين(ع) ترجيع بند ايام سال ماست.

 صبح ها وقتي سفره دعا و عزا گشوده مي شود، زيارتنامه را كه مي بينيم، چشممان آب مي افتد. «السلام عليك» را كه مي شنويم، بوي خوش كربلا به مشاممان مي رسد.

توده هاي بغض در گلويمان متراكم مي گردد و هواي دلمان ابري مي شود و آسمان ديدگانمان باراني.

 

 

مقالات

 

 
 

شماره اول ( دوشنبه 2 بهمن 85 )

حادثه اى بى مانند

 

 سخن از برپا كنندگان حادثه اى بى مانند ، واقعه اى عظيم ، اتفاقى عبرت آموز و حقيقتى بى شبه و مثل است ، كه براى تمام انسان ها ، در همه ادوار حيات و زندگى ، منبعى سرشار از پند و موعظه و نصيحت و درس است .
اهل مُلك و ملكوت ، و ساكنان زمين و آسمان ، برپا كنندگان چنين حادثه اى را جز يك بار نديدند و به غير از يك مرتبه واقعه اى بدين صورت ، و به اين كيفيت در تمام فضاى باعظمت حيات اتفاق نيفتاد ! ! 

دگر تا جهان هست بزمى چنين ***

نبيند به خود آسمان و زمين

 تحقق اين واقعه بى نظير در سرزمين كربلا بر دو طايفه تكيه داشت ، گروهى زمينى محض ، و قومى آسمانى خالص .
گروه آسمانى در عرصه گاه حيات خود ، جز خدا محورى ، عشق به حقّ ، اداى مسؤوليت در راه رضاى دوست ، برپا كردن پرچم حقيقت ، روشن نگاه داشتن چراغ فضيلت ، برانداختن كاخ ستم و بيداد ، ريشه كن كردن شجره خبيثه و سرسبز نگاه داشتن شجره طيّبه ، انديشه ديگر نداشتند.

و آن گروه ديگر ، يعنى طايفه مادّى مسلك و قوم زمينى ، در جولانگاه زندگى خويش ، جز طاغوت محورى ، پيروى هواى نفس ، تعطيل وظايف اخلاقى ، از كار انداختن چرخ انديشه و فكر ، دنبال كردن برنامه هاى شكم و شهوت و افتادن در لذّات بى در و پيكر حيوانى فكر ديگر در سر نمى پروراندند.

 

 آسمانیان بی نظیر

 آن چهره هاى عرشى و ملكوتى ، كه به رهبرى حضرت حسين (عليه السلام) به تعداد هفتاد و دو نفر در سرزمين نينوا و عرصه گاه كربلا و سرزمين بهشتى مقام ماريه ، خيمه كرامت و شرافت و خرگاه ايمان و استقامت برپا كردند ، در عين اين كه در قالب جسم و چهارچوب بدن به سر مى بردند ، ولى در عصمت و پاكى ، هم چون فرشتگان عرش نشين و بلكه به نظر رسول باعظمت اسلام (صلى الله عليه وآله وسلم) از مَلك مقرب و كعبه مشرّفه برتر و بالاتر بودند .
 اَلْمُؤْمِنُ اَكْرَمُ عَلَى اللهِ مِنْ مَلائِكَتِهِ الْمُقَرَّبينْ
مؤمن در پيشگاه خداوند ، از فرشتگان مقرّب گرامى تر است .
 و در روايت ديگر حرمت و عظمت مؤمن را از كعبه عظيم تر دانسته :
 اَلْمُؤْمِنُ اَعْظَمُ حُرَمَةً مِنَ الْكَعْبَة
  و چه مؤمنانى برتر و بالاتر از آنان كه براى آبيارى درخت دين ، و تداوم فرهنگ توحيد ، و پابرجايى زحمات انبيا و اوليا در سخت ترين شرايط ، با شور و نشاطى وصف ناشدنى جان شيرين را در طبق اخلاص گذاشته ، و خون مقدّس قلب خود را نثار كردند .
آنان ، بدون بيم و هراس از دشمن نابكار ، در ميدان جهاد فى سبيل اللّه در كنار حضرت سيد الشهداء (عليه السلام)قيام لِلّه كردند ، تا به اداى دين خود نسبت به حقّ و حريم انسانيّت موفق شوند ، و كشتى به طوفان خورده آدميّت را به ساحل نجات برسانند .
آنان ، از دانشگاه وحى و از آيات كتاب حقّ ، به معلّمى رسول اِلهى و هدايت اهل بيت (عليهم السلام) ، درس زندگى آموخته بودند ، و آنچه را تعليم گرفته بودند با كمال اخلاص در همه شؤون حيات بكار بستند .
آنان ، در عرصه گاه كرامت و فقاهت و بصيرت ، سرآمد تمام انسان هاى تاريخند .
آنان در صفاى باطن ، نورانيت دل ، ايمان قلبى ، اخلاق اسلامى ، كردار انسانى و دلسوزى نسبت به جامعه بشرى در تمام روزگار نمونه و مانند ندارند .
آنان ، راست قامتان عرصه گاه هستى اند كه نخواستند با هيچ قيمتى و تحت هيچ شرايطى كمر زير بار سنگين مسؤوليت خم كنند ، و پشت پهلوانى خود را به خاك پست در اندازند .
آنان ، سايه حقّ ، خمير مايه حقيقت ، پرچمدار شرافت ، اصول كرم ، نابغه هاى خلقت و مطلع الفجر تمام حسنات و بركاتند .
علم الهدى سيد مرتضى در بخشى از اشعار عالمانه خود كه در توصيف اين هفتاد و دو نفر سروده مى گويد :
اين شهيدان ملكوتى و عاشقان جان باخته گرچه بر روى خاك گرم و سوزان دشت كربلا مورد بى اعتنايى قرار گرفتند ، ولى روان و جان آنان در بارگاه الهى به مهماندارى حضرت حقّ جا گرفته و حضرت رب العزّه از آنان پذيرايى مى كند .
آن كه نسبت به آنان اراده زيان و ضرر داشت ، گويى به سود آنان قدم برداشت ، و آن كه با دم شمشير تيز آنان را كشت نسبت به حيات و زندگانى آنان كوشيد .
آنان ، مردمى بودند كه با تمام وجود حضرت حسين (عليه السلام) را يارى و نصرت دادند . به كوه آهن برخورد كردند و با سينه به استقبال سر نيزه ها و با رخسار به سوى شمشيرها شتافتند . در حالى كه براى نجات از آن مخمصه و مصيبت و بلا و ابتلا به آنان پيشنهاد امان و مال و منال مى شد و زير بار نمى رفتند ، و با روحيه اى عجيب از آن پيشنهادات سر بر مى تافتند و مى گفتند :
عذرى در پيشگاه رسول خدا (صلى الله عليه وآله)براى ما نيست اگر حسين او كشته شود و از ما مژگانى بهم بخورد ! !
آنان ، دريايى بى ساحل از صبر و استقامت ، شكيبايى و بردبارى ، عزّت و سرفرازى و غيرت و حميّت بودند ، به طورى كه هزاران غدّار خونخوار و درّنده پليد به قصد جان آنان ، بر آنان تاختند ولى نتوانستند روح الهى آنان را بكشند ، و هزاران آرزوهاى تقوا سوز بر وجودشان آتش ريخت ، ولى نتوانست دامن تقواى آنان را لكّه دار نمايد ، و هزاران عامل اخلاق شكن بر آنان تاخت ، ولى قدرت چيره شدن بر اخلاق آنان را به دست نياورد ! !
عظمت روح و بزرگى جان و رفعت شخصيّت و كرامت و اصالتِ آنان را چه بهتر كه از زبان دشمن بشنويد :
به ناپاكى دون مايه و موجودى خود فروخته كه در عرصه كار زار كربلا به همراه پسر سعد حاضر شده بود به طعنه گفتند : چرا براى كشتن ذرّيه پيامبر حاضر شدى ، خداوند با تو چه خواهد كرد ؟
در جواب گفت : خاموش ! اگر آنچه را ما به چشم خود ديديم تو هم ديده بودى ، بدون ترديد همان كارى كه ما كرديم تو مى كردى !
يك دسته نيرومند ، با عصبيّت و غيرت دست به قبضه شمشير برده ، چون شيران درّنده بر ما حمله مى بردند ، سواران را از چپ و راست پايمال و نابود مى كردند ، و خود را در آغوش مرگ مى انداختند ، و امان نمى پذيرفتند ، و به مال و منال رغبت نشان نمى دادند ، و براى افكندن خود در درياى مرگ و غوطهور شدن در آن هيچ گونه حائلى براى خود تصوّر نمى كردند ، مى گفتند : يا مرگ يا پيروزى و استيلاء اگر ما اندكى دست نگه مى داشتيم لشگر ما را نابود مى ساختند ; بنابراين چه مى شد انجام داد ، و چه مى توانستيم بكنيم .

 زمينيان بى بديل
  آن چهره هاى منحوس و تاريك دل ، كه به تعداد سى هزار نفر ، در ميدان نينوا به دستور يك بچه سر راهى كه پدرى براى او نبود ، و مادرش با هر بى پدرى هم بزم مى شد ، يعنى : عبيد اللّه ، براى كشتن برترين مردم و پاك ترين انسان ها از شيرخواره و جوان و پير ، و آتش زدن خيمه هاى ناموس قرآن ، و حرم با حُرمت اوليا ، و به اسارت بردن اسوه هاى عفّت و پاكى و عصمت و درستى جمع شدند ، طاغوت زدگانى بودند كه به پرستش هوا و هوس ، و متابعت از شهوات ، و دنبال كردن خوى دد منشى ، و تعظيم در برابر فاسقى شرابخوار و كافرى سگ باز و منافقى ميمون پرست چون يزيد ، زندگى مى گذراندند .
آنان ، در مدرسه بنى اميّه درس درندگى ، غارت ، بى رحمى ، بى مهرى ، چپاول ، ظلم و ستم ، كينه و نفاق و منّيت و خود پرستى آموخته بودند .
آنان ، از پستان فسق فجور ، و حرص و حسد ، بخل و كبر ، جهل و غفلت شير خورده بودند ، و از حلقوم وجودشان جز صداى درندگى و پارس وحشت آور ، و نداى شرك و بت پرستى چيزى شنيده نمى شد .
آنان ، در سايه نحس حاكمانى زندگى كردند كه جز شرارت و بدكارى و مادّيگرى برنامه اى نداشتند ، و جيره خواران خود را جز براى تحقّق هوا و هوس خود نمى خواستند .
از زبان زهير آن شيرمرد جهاد گر و نظامى بابصيرت ، وضع آن پست فطرت ها و كرم هاى لجن خوار ، و گرگان در لباس ميش ، و سگان هار را بشنويد :
اى اهل كوفه ! زنهار از عذاب خدا بر شما ، زنهار . راستى ، بر عهده مسلمان واجب است كه هر سخنى كه خير ديگرى در آن است بدون پيرايه بگويد و از او پنهان ننمايد . . .
راستى ، خداوند ، ما و شما را به ذرّيه پيامبرش در معرض آزمايش در آورده ، تا امتحان كند و ببيند كه ما و شما چه كار خواهيم كرد .
ما شما را دعوت مى كنيم به نصرت و يارى ذرّيه پيغمبر ، اين ياغى طاغى ، عبيداللّه پسر زياد را وا گذاريد ، براى آن كه از طرف او و پدرش به سراسر روزگار جهاندارى آنان ، جز بدى و بد رفتارى به شما عائد نشده و نمى شود .
آنانند كه چشم هاى شما را به ميل سرخ از گودى چشم بيرون كرده و مى كنند .
آنانند كه دست ها و پاهاى شما را قطع كرده و مى كنند .
آنانند كه شما را به مُثله ، گوش و دماغ مى بُرند .
آنانند كه شما را بر فراز دار كشيده ، به شاخه هاى بلند خرما آويزان مى كنند .
آنانند كه خوبان شما را كه بايد سرمشق توده باشند ، و قاريان قرآن را كه نگهداران قرآنند سر از بدن جدا مى كنند ، مانند حجر بن عدىو اصحابش و هانى بن عروه و امثالش ! !
چون سخن به اينجا رسيد ، سپاه طاغوت و آن از خدا بى خبران ، دشنامش دادند ، و بر عبيداللّه و پدرش ـ آن فرزند بى پدر ـ ثناخوانى كرده و گفتند :
ما دست برنمى داريم تا صاحبت را با همه همراهانش بكشيم ، يا او را با همه يارانش نزد امير بفرستيم .
راستى ، غفلت و جهالت ، و پستى و رذالت ، و زمين گيرى و دنائت را ببينيد كه به جاى سرور جوانان اهل بهشت ، درياى لطف و كرم ، منبع صدق و درستى ، مايه عزّت و شرف ، حضرت سيد الشهداء (عليه السلام) ، چه موجود پليد ، و جرثومه كثيف ، و متكبّر مغرور ، و حيوانى پست را به اميرى و رهبرى پذيرفته بودند ؟ ! !
زهير در مرحله دوّم شروع به سخن كرد و گفت :
اى مردم ! اولاد فاطمه به موّدت و دوستى و يارى ، از پسر سميّه زنىكه خاندان او به گردن ما حقّى ندارند ، و خاندانى كه مادران آن ها نام نيكى براى اعقاب ما به ارث نمى گذارند ، سزاوارترند .
اگر ياريشان نمى كنيد پناه بر خدا از اين كه به كشتن آنان حاضر باشيد . پس راه باز كنيد و كار اين مرد بزرگ را با يزيد به خودشان وا گذاريد ; زيرا قسم مى خورم كه او از شما بدون كشتن حسين هم راضى مى شود .
سخن كه به اين پايه محكم رسيد ، جز مداخله اراذل و اوباش كار را آشفته نمى كند ، از اين جهت شمر مداخله كرد و هيمنت اين سخن استوار را از خاطر سپاه جنگجو درهم شكست
شمر تيرى به جانب زهير انداخت و گفت :
ساكت شو! خدا نفست را بگيرد ، ما را به پُر گويى خويش خسته كردى.
زهير جهت سخن خود را گرداند و در پاسخ شمر گفت :
اى كرّه شتر كه تا چشم باز كرده اى پدرى براى خود جز آن چهار پا كه به عقب بول مى كرد نديده اى ! با تو من سخنى ندارم ، تو بيش از يك حيوان زبان بسته اى نيستى ، به خدا سوگند گمان نمى كنم كه از كتاب خدا دو آيه را درست و پابرجا بدانى و يا بخوانى ، بشارت و نويدت بدهم به رسوايى روز قيامت و شكنجه هاى دردناكش .
شمر در جواب گفت :
خدا تو را و صاحبت را پس از يك ساعت ديگر خواهد كشت .
زهير گفت :
مرا از مرگ مى ترسانى ؟ به خدايم سوگند كه مردن به همراه او و در ركاب وى را گواراتر و محبوب تر دارم از زندگانى جاويد به همراه شما.
پس از آن، رو به مردم كرد و گفت :
اى مردم ! اين ديوانه وش گستاخ و همراهانش شما را از دين و آيينتان گول نزنند ; زيرا واللّه به شفاعت محمّد نخواهند رسيد آن مردمى كه خون ذرّيه و اهل بيتش را بريزند .
ابن شهر آشوب در كتاب مناقب مى گويد :
حسين (عليه السلام) بر سر كشته زهير آمد و بالاى سرش ايستاد ، و گفت :
« خداوند تو را از ما دور نكند و كشندگانت را لعنت كند آن چنان كه آنان را مسخ كند ، مانند دور افتادگانى كه خداوند آن ها را به صورت ميمون و خوك مسخ كرده » !
در كلام زهير و مولايش ملاحظه شد كه از آن سى هزار نفر تعبير به گستاخ ، گول خورده ، ديوانه ، كرّه شتر ، سوء استفاده چى و ميمون و خوك شده ، و اين است معناى گروه زمينى ، ولى زمينيانى كه در طول تاريخ در مرحله مادّيگرى و دنائت و پستى نمونه نداشتند در حدّى كه بايد از آنان به عنوان زمينيان بى بديل ياد شود!

 
 

 
 

شماره دوم سه شنبه 3 بهمن 85

 تفكر عاشورايي و انقلاب اسلامي

منتخبي از مقالات كنفرانس اسرائيل

 

 اشاره :

 گردانندگان پوشيده و مخفي استكبار و امپرياليسم كه جر «يهوديان صهيونيست» نيستند، با تجربه توسعه و بسط فرهنگ و تمدن غربي در اقصي نقاط جهان و مشاهده ظهور تمايل ساكنان شرق و غرب به تجربه و كسب «مدرنيته» و قبول قراردادها و قوانين مربوط به آن كه از سوي سازمان هاي ـ به ظاهر بين المملي ـ اعمال مي شوند، گمان كردند دوره استيلاي تام و حكومت بلامنازعه جهاي اولاد اسرائيل رسيده است. اما درست در آن هنگام كه سوداي اين حكومت را در سر مي پروراندند، «ستاره اي بدرخشيد و ماه مجلس شد.»

زلزله اي كه تمامي اركان تاريخ پانصد ساله غربي و تمامي عناصر فرهنگي، اجتماعي و سياسي آن را به لرزه در آورد. اين واقعه در هيچ يك از محاسبات آنان وارد نشده بود و از روي غرور آمار و ارقام؛ تصور اين تحول بزرگ را هم نمي كردند، تا چه رسد به فراهم آوردن تمهيدي براي كنترل و بازداشتن آن از سيري فزاينده.

 تدبير مدبر آسماني و توجه سكاندار هستي ـ حضرت صاحب الامر(عج) ـ عرض ادب و انجام تكليف صميمانه ميليونها مرد و زن در شيعه خانه اهل بيت(ع)، چنان واقعه اي را سبب شد كه تاريخ سراغ نداشت. گويا سنتي همه گير، ثابت و لايتغير ظهور كرد؛ سنتي كه حاصل اجتماع اراده پروردگار، نظر ائمه دين(ع) همت مردانه و عزم و جزم تابعين و مسلمانان پيرو شريعت محمد و آل محمد(ص) بود.

بهمن 1357، وقتي و عطيه اي آسماني بود كه مشيت حضرت رب الارباب را محقق ساخت تا مقدمه اي باشد براي دگرگوني عظيم و تحولي كه با ظهور مقدس حضرت ولي عصر(ع) براي هميشه تا ابدالاباد، باب فتنه و دسيسه و كينه ورزي اولاد اسرائيل و فرزند زادگان شرك و كفر و نفاق عليه عبوديت و دينداري و دينداران بسته مي شود.

 حسب همين حيراني و آشفتگي بود كه در سال 1984 با هراس و شتاب بني اسرائيل جمعي از خاورشناسان و شيعه شناسان را در «تل آويو» (فلسطين اشغالي) به گرد هم آوردند تا شايد راز اين رستاخيز بزرگ (انقلاب اسلامي) و شكست جمله تمهيدات عليه يهود (امريكا و غرب) برملا شود؛ شايد كه راه گسترش آن سد شود.

حاصل اين گردهم آيي كتابي بود با عنوان: «تشيع، مقاومت و انقلاب» كه قسمت هايي از آن ترجمه و منتشر شده است.

فرازهايي از اين اثر را با يكديگر مرور مي نماييم.

 آآثار وسيعي كه انقلاب اسلامي به وجود آورده است، نشان مي دهد كه چگونه [امام] خميني برانگيزنده ترين موضوعات مذهب شيعه را در جهت جنبش خود به كار بسته است؛ سياسي كردن مراسم ساليانه عاشورا، يا همان فاجعه كربلا، يكي از نمونه هاي بارز اين اقدام است. در برگزاري سنتي مراسم عاشورا، هدف از سوگواري براي امام حسين(ع) آن است كه شفاعت او را به دست آورند. شركت كنندگان در اين مراسم، با غم و اندوه سوگواري مي كنند و خودآزاري [سينه زني و زنجير زني]، به عنوان نشانه اي از عزاداري مرسوم است. عاشوراي سنتي، تظاهراتي است براي نشان دادن دلسوزي نسبت به امام حسين شهيد و نيز طلب رستگاري از طريق سوگواري.

اما در دهه هاي اخير، مراسم عاشورا سياسي شد و شخصيت هاي اصلي آن، يعني امام حسين شهيد و مخالف جبار او ـ يزيد ـ به مظاهر مبارزه هميشگي ميان ظلم و رستگاري مبدل شدند. در هر عصر، يزيدي جديد ظهور مي كند و مبارزه با ظلم، بر هر فرد مؤمني واجب است. ديگر نبايد براي حسين(ع) دلسوزي كرد، بلكه مي بايست به او به عنوان قهرمان مبارزه عليه هرگونه نابرابري و مظهر فداكاري و شهادت در راه حق تأسي جست. در مراسم عاشوراي سال 1978(1356 شمسي) بسيج توده ها عليه رژيم پهلوي، ابعاد بي سابقه اي يافت. در آن سال، [امام] خميني آن قدر پيش رفت كه مراسم سنتي خودآزاري و عزاداري را به خاطر راهپيمايي ها متوقف كرد. شور انقلابي از زنده كردن خاطره فاجعه كربلا مايه مي گرفت.1

 

تشيع به روايت [امام] خميني

شهادت حسين[ع]

 

تأكيد بر شهادت در عقيده [امام] خميني نشان مي دهد كه شهادت، نقش مهم و ويژه اي در تشيع ايفا مي كند. تفكر سني به هيچ وجه با مفهوم شهادت بيگانه نيست اما اين مفهوم در اين تفكر از مقام محوري برخوردار نيست، زيرا اسلام سني از يك شخصيت مذهبي مانند امام حسين[ع] كه در راه عقيده خود فدا شده باشد، الهام نمي گيرد. اما در تشيع اثناعشري، موضوع شهادت حسين[ع] و تا حدي كمتر، شهادت ساير ائمه[ع]، محوري است. حسين[ع] با قرباني كردن جان خود در راه اسلام تكليف نسل هاي بعدي شيعيان را با موضوع مهم رنج و مشقت( تحمل دشواري در راه آرمان خود) مشخص كرد. همه ساله در ماه محرم و در روز عاشورا ـ يعني سال روز مرگ [شهادت] حسين[ع] ـ با برگزاري مراسم پرشور و شرح وقايع جانگداز كربلا، خاطره شهادت او گرامي داشته مي شود؛ اين موضوع به آئين هاي تشيع مضموني فوق العاده احساساتي مي بخشد.

اما يادآوري اين موضوع به خودي خود، مردان جوان را براي شهادت، يا حتي فعاليت، مهيا نمي سازد. [امام]  خميني مي داند كه مردم فقط هنگامي جان خود را فدا مي كنند كه با احساس نوميدي دريابند كه ديگر چيزي ندارند كه از دست بدهند.

«ايالات متحده» نبايد تصور كند كه مي تواند بر مردم ستم روا دارد، زيرا مردم بيكار خواهند نشست. ايالات متحده ديد كه چگونه جوانانش(در بيروت) منفجر شدند. اين حادثه همچنان ادامه دارد. شما هر اندازه سعي كنيد كه مانع اين حوادث شويد، مردم جانشان به لب رسيده است و... دست به خودكشي مي زنند. وقتي كسي جانش به نرسيده باشد، براي بيرون راندن شما از خاكش دست به خودكشي نخواهد زد.2

 

هويت شيعي و اهميت محرم در لاكنو، هند

 

اگرچه محرم براي شيعيان، دقيقا منعكس كننده تكرار و كليت و جامعيت فاجعه و مظلوميت انساني است اما مي توانيم نقطه نظر آنان را با وضوع بيشتري درك كنيم. اگر چنين بپنداريم كه آنان از زمان و زمينه وقوع فاجعه كربلا به آينده مي نگرند، تو گويي نسبت به قرون بعد از اين فاجعه، بصيرت داشته و نيز موقعيت خود را مورد توجه قرار مي دهند اما نسبت به طرقي كه اين «تراژدي اسوه گونه» به مدد آن، طبيعا وقاعي انسانيت و تاريخ را روشن مي سازد، از آگاهي بسيار زيادي برخوردارند: آسيب پذيري بنيادين فضيلت و كمال انساني، تفرقه و دو دستگي فاجعه آميز در اسلام، فقدان قدرت و اختيار واقعي روحاني و سياسي و بالنتيجه گمراهي قطعي و محتوم تاريخ.

امام حسين[ع] در صحراي كربلا، نه تنها به عنوان جانشين و وارث منحصر به فرد و روحاني پيامبر[ص] بلكه به عنوان يك پدر، شوهر، برادر، عمو، پدرخوانده، دوست، و رهبري كامل تماما در معرض جهالت و كينه توزي بشري قرار داشت. با قطع يك به يك اين خويشاوندي ها اهميت آنها در نج و حرمان او پديدار مي شود و درد و رنچ پيروان و خويشاوندانش در او انباشته مي گردد و در نهايت درد و رنج خود او مي شود. بنابراين، رنج و شهادت او نمايانگر قطع و نقض تمامي پيوندهاي بنيادي انساني، فضيلت و كمال انساني و احتياجات بشري است كه نهادهاي مذهبي و سياسي، بايد در خدمت آنها قرار گيرند و از آنها محافظت كنند؛ اما عموما چنين نمي كنند. در اين زمينه، شيعيان مكررا به من اظهار مي داشتند كه فاجعه كربلا، به واسطه جهاني آن، براي همگان قابل درك است، زيرا اين فاجعه هرگز خاتمه نيافته، و هنوز هم در اطراف ما جريان دارد.3

 

پي نوشت ها :

1. مارتين كرامر، مقدمه كتاب «تشيع، مقاومت و انقلاب»(مجموعه مقالات كنفرانس بين المملي دانشگاه تل آويو،1984)

2. زونيس دانيل بروبرگ.

3. كيت جورشوج.

 
 

 
 

روز چهار شنبه 4 بهمن ماه 85

 هدف قيام امام حسين (ع)

هدف قيام امام حسين(ع) را به آسانى و بدون تكلّف مى توان از سخنان آن حضرت استنباط كرد.
آن گاه كه امام(ع) بر اثر تهاجم عمّال حكومت ناچار شد از مدينه خارج گردد، در ضمن نوشته هايى، هدف حركت خود را چنين شرح داد:

1 ـ  «
من از روى خود خواهى و خوشگذرانى و يا براى فساد و ستمگرى قيام نكردم، من فقط براى اصلاح در امّت جدّم از وطن خارج شدم.مى خواهم امر به معروف و نهى از منكر كنم و به سيره و روش جدّم و پدرم على بن ابيطالب عمل كنم.»

در اين سخن چند نكته مهمّ، شايان توجّه است:

1 ـ اصلاح امّت، 2 ـ امر به معروف و نهى از منكر، 3 ـ تحقّقِ سيره و روش پيامبر و على(عليهم السلام).
2 ـ آن حضرت در مقام ديگرى فرموده است:

«بار خدايا! تو مى دانى كه آنچه از ما اظهار شده براى رقابت در قدرت و دستيابى به كالاى دنيا نبوده، بلكه هدف ما اين است كه نشانه هاى دينت را به جاى خود برگردانيم و بلادت را اصلاح نماييم، تا ستمديدگان از بندگانت امنيّت يابند و به واجبات و سنّتها و دستورهاى دينت عمل شود.»

در اين سخن هم چند نكته قابل توجّه است:

1 ـ برگرداندن نشانه و علائم دين به جاى اصلى خود،2 ـ اصلاحات در همه شهرها،3 ـ ايجاد امنيّت براى مردم،4 ـ فراهم ساختن زمينه عمل به واجبات و مستحبّات و احكام الهى.
3 ـ در برخورد با سپاه حرّ بن يزيد رياحى فرمود:

«اى مردم اگر شما از خدا بترسيد و حقّ را براى اهلش بشناسيد، اين كار بهتر موجب خشنودى خداوند خواهد بود. و ما اهل بيت پيامبر(ص)، به ولايت و رهبرى، از اين مدّعيانِ نالايق و عاملان جور و تجاوز، شايسته تريم .»
4 ـ و نيز در مقام ديگر فرمود:

«ما اهل بيت به حكومت و زمامدارى ـ نسبت به كسانى كه آن را تصرّف كرده اند ـ سزاوارتريم.»

از اين دو بخش از سخن امام(ع) نيز به وضوح استفاده مى شود كه آن حضرت خود را شايسته رهبرى و زمامدارى بر مردم مى داند، نه يزيد فاسد و دستگاه جائر او را.
بنابراين، هدف امام حسين(ع) در اين قيام ، تحقّقِ كاملِ حقّ بوده است.
امورى كه آن حضرت به عنوان فلسفه قيامش به آنها اشاره مى كند، از قبيل: اصلاح امّت، امر به معروف و نهى از منكر، تحقّق سيره پيامبر و على، برگرداندن علائم و نشانه هاى دين به جاى خود، اصلاحات در شهرها، امنيّت اجتماعى، فراهم ساختن زمينه اجراى احكام، همه و همه اين امور، زمانى قابل تحقّق و اجراست كه ولايت و حكومت در مجرا و مسير اصلى اش قرار گيرد و به دست امام(ع)بيفتد؛ لذا فرمود: «
ما اهل بيت شايسته اين مقاميم نه متصرّفانِ متجاوز و جائر».
پس هدف نهايى آن حضرت، تشكيل حكومت اسلامى بر اساس سيره پيامبر و على بوده است؛ كه در پرتو آن، احكام الهى اجرا مى شود و نشانه هاى دين آشكار و شهرها اصلاح و امنيّت پابرجا و امر به معروف و نهى از منكر انجام، و سيره و سنّت پيامبر و على متحقّق، و در نتيجه كار امّت اصلاح مى گردد.
نكته شايان توجّه اين كه تلاش خالصانه براى تشكيل حكومت اسلامى كه منبع و منشأ تمام خيرات و بركات است ـ و شعبه مهّم ولايت على و آل على(ع) هم كه همان قبول حاكميّت و پذيرش تفسير آنان از دين است ـ غير از حكومت و سلطنت استبدادى و رياست طلبى و كشورگشايى بر اساس هواهاى نفسانى است كه منشأ تمام مفاسد و شُرور است.

نتايج قيام حسينى

1ـ درهم شكستن اركان مخوف دين سالارى ساختگى اُمَوى كه امويان و يارانشان سلطه سلطنتى خود را بر آن استوار ساخته بودند و رسوا ساختن حاكمان تبهكار بنى اميّه كه پيوسته در صدد اِحياى نظام جاهلى بودند.
2ـ بيدار كردن وجدان هاى خفته : شهادت فجيع امام حسين(ع)در كربلا موجى شديد از احساس گناه در وجدان مسلمانانى كه او را يارى نكردند برانگيخت.
اين احساس گناه دو جنبه داشت: از يك طرف آنها را وادار مى ساخت كه گناهى را كه مرتكب شده اند با كفّاره بشويند و از طرف ديگر به كسانى كه آنها را به ارتكاب چنين گناهى واداشته بودند، كينه و نفرت بورزند.
به طورى كه انگيزه قيام توّابين همان كفّاره يارى نكردن امام حسين(ع)، و انتقام گرفتن از امويان بود.
مقدّر چنين بود كه آتش اين احساس گناه، پيوسته برافروخته ماند و انگيزه انتقام از بنى اميّه در هر فرصت به انقلاب و قيام بر ضدّ ستمگران منتهى گردد.
3ـ ارائه اخلاق جديد : قيام امام حسين(ع) موجب آن گرديد كه در جامعه، نوعى اخلاق بلند نظرانه پديد آيد.
امام(ع) و فرزندان و يارانش در قيام بر ضدّ بنى اميّه، اخلاق عالى اسلامى را با همه صفات و طراوت آن نشان دادند.
آنان اين اخلاق را بر زبان نياوردند، بلكه با خون خود آن را مسجّل ساختند.
مردم عادى قبايل عادت كرده بودند كه دين و وجدان خود را به بهاى اندك بفروشند و در برابر ستمكاران گردن خم كنند تا از عطاهاى آنان بهره مند گردند.
هدف مسلمانان عادى همان زندگى روزمرّه شخصى بود و تنها به زندگانى خويش مى انديشيدند.
در آنان، دردهاى اجتماعى تأثيرى نداشت، به قول شاعر :از درد سخن گفتن و از درد شنيدن با مردم بى درد ندانى كه چه دردى است!تنها كوشش آنان اين بود كه دسترنج خويش را حفظ كنند و به توجيهات رهبران رام باشند، مبادا نامشان از فهرست حقوق بگيران حذف شود، لذا در مقابل جور و ستمى كه مى ديدند، خاموشى مى گزيدند و تمام تلاش آنها اين بود كه مفاخر قبيله اى خود را بازگو كنند و سنّت هاى جاهلى خويش را زنده سازند.
اصحاب حسين(ع) مردمى ديگر بودند كه در سرنوشت خويش با امام همراه شدند و با اين كه داراى زن و فرزند و دوستانى بودند و از بيت المال هم حقوقى دريافت مى نمودند و زندگانى نسبتاً راحتى داشتند و مى توانستند از لذّت هاى حيات برخوردار گردند، از همه اينها چشم پوشيدند و براى نثار جان در راه حسين(ع) با ستمگران به ستيز برخاستند.
براى بيشتر مسلمانان آن روز، اين نكته بسى جالب بود كه يك انسان بين زندگانى زبونانه و مرگ شرافتمندانه، مرگ با عزّت را بر زندگى با ذلّت ترجيح دهد.
براى مردم اين نمونه اى عالى و شگفت انگيز بود.
چنان خصلتى وجدان هر مسلمانى را تكان مى داد و او را از خواب سنگين و طولانى راحت طلبى و فرصت طلبى و بيدار مى كرد تا زندگى اسلامى شكلى ديگر گيرد؛ شكلى كه سالها پيش از قيام حسين(ع)از ميان رفته بود.
قيام امام حسين(ع) پس از ديرى خاموشى، از نو موجب برانگيختن روح مبارزه جويى گرديد و اين چنين قيام حسينى و كربلاى خونين او، همه سدّهاى روحى و اجتماعى را كه مانع قيام و انقلاب مى شد، درهم فرو ريخت.
قيام حسين(ع) به مردم اين درس را آموخت كه به آنان بگويد: تسليم نشويد، انسانيّت خود را مورد معامله قرار ندهيد، با نيروى اهريمن بجنگيد، و همه چيز را در راه تحقّق آرمانهاى اسلام محمّدى(ص) فدا سازيد.
قيام حسينى در وجدان گروه بسيارى از مردم اين انديشه را برانگيخت كه با حمايت نكردن از حسين(ع) مرتكب گناه شده اند و بايد كفّاره بپردازند و كفّاره آن جز مبارزه با حاكمان جور و ظلم و ريشه كن نمودن بنياد فاسد استبداد، چيز ديگرى نيست.
اين گونه پس از نهضت حسينى(ع)، در مكتب، روح انقلاب دميده شد و مردم در انتظار رهبرى قاطع بودند و هرگاه پيشگامِ ظلم ستيزى را مى يافتند بر ضدّ حكومت بنى اميّه دست به انقلاب مى زدند.
در همه اين انقلابها، شعار انقلابيون، خونخواهى حسين(ع)بود.
انقلاب توّابين و انقلاب مردم مدينه و قيام مختار ثقفى در سال 66 هجرى و انقلاب زيد بن على بن حسين(ع) در سال 122 هجرى، نمونه هايى از ظلم ستيزى است كه همه آنها ريشه در حركت و قيام بى نظير حسينى(ع)دارد.
در اين انقلابها مسلمانان پيوسته به دنبال آزادى و عدالت بودند ـ كه حكومت كنندگان آن را خفه كرده بودند ـ و تمام اين تحرّكات به بركت تحرّك و قيام حسينى بود.
و اين گونه حسين(ع) درس حريّت و آزادگى و استقلال و ظلم ستيزى را تا دامنه قيامت به همه انسانها آموخت.
سخنان حضرت ابى عبداللّه الحسين، بهترين معرّف هدف والاى آن حضرت است، از سرتاسر كلمات حضرتش نداى انسان دوستى و حريّت و عدالت و ظلم ستيزى و مقاومت در برابر جور حاكمان زر و زور به گوش مى رسد.

 
 

 
 

روز پنج شنبه 5 بهمن ماه 85

 ما در كدام جبهه ايم؛

سپاه حسين(ع) يا لشكر كوفه؟

 

ما كوفيان را بي وفا مي دانيم و شعار مي دهيم كه علي را تنها نمي گذاريم. به طور قطع مردم ما چنين اعتقادي دارند و اين شعار از صميم قلب آنان بر مي خيزد، اما حوادث روزگار، پستي و بلنديهايي مي آفريند كه روحيه انسان را دگرگون مي سازد؛ زيرا افراد ديگري نيز قبلا چنين سخناني گفته اند؛ ولي بر اثر تغيير و تحولات روزگار، تغيير نظر داده اند. لازم است هر انسان هوشيار و آگاهي با خود بينديشد كه اگر در زمان امام حسين(ع) مي بود، در كدام گروه قرار مي گرفت؟ آيا واقعا به صف اقليت هفتاد و دو نفري مي پيوست، يا در لشكر سي يا صد و بيست هزار نفري شام و كوفه مي ايستاد يا ميان كساني كه بي طرف ماندند، مي نشست. البته ما در زيارت مي گوييم: «يا ليتنا كنا معكم و نفوز معكم...؛ يا ليتني كنت معكم فأفوز فوزا عظيما...» اي كاش ما هم در كربلا بوديم و در ركاب حضرت سيدالشهدا(ع) شهيد مي شديم! شايد اين آرزويي از صميم دل باشد، اما آيا مي توان اطمينان داشت كه اگر در آن موقعيت قرار گرفته بوديم، تغيير عقيده نمي داديم؟ آيا مي توان يقين داشت كه اگر در آن موقعيت قرار گرفته بوديم، تغيير عقيده نمي داديم؟ آيا مي توان يقين داشت كه اگر بر روي امام حسين(ع) شمشير نمي كشيديم، بي طرف نمي شديم؟ چنان كه كساني از جمله عبيدالله بن حر جعفي بودند كه امام حسين(ع)، خود با آنها صحبت كرد و ايشان را به همراهي خود فراخواند. حضرت نزد او رفت و با او سخن گفت و او را به سپاه خود دعوت كرد، اما او در جواب گفت كه اسب و شمشيرش را در اختيار مي گذارد. امام(ع) نيز به او فرمود: « اسب و شمشيرت را بردار و از اينجا دور شو! اگر در اين سرزمين بماني و نداي نصرت خواهي ما را بشنوي و به ياري ما نيايي، در جهنم جاودانه خواهي ماند. از اينجا فرار كن كه صداي مرا نشنوي! »1 آيا اگر ما در آن زمان بوديم، بهتر از عبيدالله بن حر جعفي عمل مي كرديم؟

اگر بخواهيم خود را بيازماييم، بايد ببينيم آيا مشابه شرايطي كه در آن زمان بود، در زمان ما نيز وجود دارد يا خير؟ اگر آن شرايط وجود دارد، آيا بر ما اثر سوئي داشته است يا نه ؟ آيا تمايل مردم ما به ارتكاب گناه بيشتر شده است يا نه؟ آيا واقعا ما به گونه اي هستيم كه بتوانيم خود را جزو ياران امام حسين(ع) بشمار آوريم؟ اگر دلايلي كه موجب شد مردم كوفه از اهل بيت(ع) دور شوند در جامعه ما وجود داشته باشد، ما هم بايد بترسيم كه مبادا همان انحرافات در جامعه ما پديد آيد.

يكي از آن عوامل، ضعف شناخت بود. اگر اعتقادات ما سطحي است و پشتوانه منطقي و عقلي ندارد، بايد نگران آينده و عاقبت كار باشيم. اگر اعتقادات ما داراي ريشه و بنيه نباشد، با مطرح شدن يك شبهه، اعتقاد ما سست مي شود؛ در حالي كه طبق فرمايش اميرمؤمنان(ع) نجات اولياي خدا در مقابل شبهه به اين دليل است كه يقين دارند و اعتقادات آنان مبتني بر دليل قطعي است. اگر در زمان ما شبهه ها رايج شد؛ معلم در كلاس درس مسائل شبهه ناك مطرح كرد و كسي به او پاسخ نداد؛ استاد دانشگاه در كلاس شبهه پراكني كرد و كسي چيزي نگفت، اگر كساني گفتند دين افيون حكومتهاست و كسي آنان را ساكت نكرد، بايد ترسيد همان بلايي كه مردم كوفه بدان مبتلا شدند، گريبان ما را نيز بگيرد. اگر احكام اسلام پاي مال شد و مردم سخاوتمندانه و با تساهل و تسامح از كنار آن گذشتند، بايد ترسيد مبادا روزي برسد كه مردم دوباره با يزيد بيعت كنند.

تساهل و تسامح مقدمه فرهنگ بي ديني است. اگر ما در قبال احكام دين بي اعتنا شديم، بايد از روزي بترسيم كه آنچه بر سر مردم كوفه آمد، بر سر ما نيز بيايد؛ هرچند شايد بتوان گفت كه مردم كوفه در آن زمان بهتر از ديگران بودند؛ زيرا وضعيت مردم مدينه به گونه اي بود كه امام حسين(ع) از آنجا فرار كرد. مردم مدينه از همان ابتدا با يزيد بيعت كردند، در حالي كه كوفيان ابتدا حضرت سيدالشهدا(ع) را براي پذيرش خلافت دعوت كردند.

يكي از عواملي كه موجب حادثه كربلا شد، سست شدن مباني فكري و اعتقادي مسلمانان در آن زمان بود. اينك ما بايد از تاريخ عبرت بگيريم. اگر شعار حمايت از ولايت فقيه سر مي دهيم، در صورتي مي توانيم به آن وفادار باشيم كه اعتقاد ما بر اساس دليل منطقي و محكم در ذهن ما رسوخ كند؛ بايد دلايل وجوب اطاعت از ولي فقيه را به خوبي بدانيم؛ در غير اين صورت به دام شبهه مي افتيم، و ايمانمان متزلزل مي شود و شك جاي آن را مي گيرد، و با وجود شك، نمي توان مردانه در راه قدم گذاشت. اگر نوجوان سيزده ساله اي نارنجك به كمر مي بندد و زير تانك مي رود، به اين دليل است كه يقين دارد هنگام شهادت سرش در دامان سيدالشهدا(ع) است، و اين تفكر كه اين حرفها، شعارهايي احساسي و تبليغاتي است، همان سخن ابوسفيان است كه گفت : «لا جنة و لا نار».

اگر استاد دانشگاه در دانشكده الهيات گفت: «معلوم نيست هرچه خدا بگويد راست باشد و بر راست گويي خدا دليلي نداريم» و اگر سخنرانِ موردِ تأييد مسئولان بلندپايه كشور گفت : «قرآن هم نقدپذير است و تمام آن درست نيست»2 و همه در برابر اين سخن سكوت كردند، آيا مي توانيم اطمينان داشته باشيم كه جزو هفتاد و دو نفر ياران سيدالشهدا(ع) خواهيم بود؟

بر اين اساس، بايد بكوشيم مباني فكري و اعتقادي خود را با تشكيل جلسات مذهبي سالم و آموزنده تقويت كنيم، و از سوي ديگر، ارزشهاي انقلاب و اسلام را زنده نگاه داريم. همان طور كه شگردهاي شيطاني جامعه امروز بسيار شبيه عصر امام حسين(ع) است، راه مقابله با آنها نيز همان راهي است كه امام حسين(ع) فراروي نهاد. شرط نخست مقابله با اين اعمال شيطاني، دل نبستن به دنياست. امام حسين(ع) فرزندان، دوستان و ياران خود را به گونه اي تربيت كرده بود كه وقتي قاسم، نوجوان سيزده ساله، از امام حسين(ع) پرسيد كه آيا او به شهادت مي رسد يا نه؟ حضرت در جواب فرمود : مرگ در نظر تو چگونه است؟ قاسم گفت: «مرگ نزد من از عسل شيرين تر است.»3

اين سخن قاسم شعار نبود، بلكه او آنچه در عمق دلش بود، بر زبان آورد؛ مرگ براي او واقعا از عسل شيرين تر بود. براي مقابله با توطئه هاي پيچيده شيطاني بايد از دل بستن به دنيا دوري جست تا روحيه شهادت و نهراسيدن از مرگ پديد آيد؛ چنان كه خدا تعالي مي فرمايد: «[اي پيامبر] بگو اي يهوديان، اگر گمان مي كنيد كه شما دوستان خدا هستيد و ديگر مردم اين گونه نيستند، آرزوي مرگ كنيد.»4

زيرا اگر انسان كسي را دوست داشته باشد، ملاقات او را نيز دوست مي دارد و از ديدار محبوبش نمي گريزد. بايد عملا در اين مسير حركت كرد و آرزوهاي دور و دراز را از خود دور ساخت، فريب زرق و برق دنيا را نخورد و مرگ را در راه خدا بزرگ ترين افتخار دانست. در اين صورت است كه مي توان نهضت را حفظ كرد. اين درسي است كه امام حسين(ع) به انسانها داده است. با وجود جوانان شهادت طلب بود كه انقلاب به ثمر رسيد. جوانان به علي اكبر و قاسم اقتدا كردند و پيران به حبيب بن مظاهر. براي بقاي نهضت نيز بايد اين روحيه را حفظ و تقويت كرد.

 پي نوشت ها :

 1. شيخ مفيد، الارشاذ، ج2، ص82.

 2. پيام هاجر، ش 296. 78/9/3

 3. وسيلة الدارين في انصار الحسين(ع)، ص253.

 4. سوره مباركه جمعه، آيه 6.

 
 

 
 

روز جمعه 6 بهمن ماه 85

بايد توبه كنيم!

قصه ليلا، مادر حضرت علي اكبر! حضرت علي اكبر مادري بنام ليلا داشته اند ولي «يك مورخ» هم نگفته كه ليلا در كربلا بوده است. اما ببينيد كه چقدر ما روضه ليلا و علي اكبر داريم! روضه آمدن ليلا به بالين علي اكبر، حتي در قم، در مجلسي كه به نام آيت الله بروجردي تشكيل شده بود و البته خود ايشان در مجلس نبودند، همين روضه را شنيدم كه علي اكبر به ميدان رفت، حضرت به ليلا فرمود كه از جدم شنيدم كه دعاي مادر در حق فرزند مستجاب است، برود در فلان خيمه خلوت، آنجا موهايت را پريشان كن، در حق فرزندت دعا كن شايد(!) خداوند اين فرزند را سالم برگرداند! اولا ليلايي در كربلا نبوده كه چنين كند. ثانيا اصلا اين منطق، منطق حسين(ع) نيست. منطق حسين(ع) در روز عاشورا، منطق جانبازي است. تمام مورخين نوشته اند هر كس كه آمد اجازه خواست، حضرت به هر نحوي كه مي شد عذري برايش ذكر كند، ذكر مي كرد. بجز براي علي اكبر »فاستاذن اباه فاذن له« يعني تا اجازه خواست گفت برو. حال چه شعرها كه سروده نشده! از جمله اين شعر كه مي گويد: خيز اي بابا از اين صحرا رويم/ نك بسوي خيمه ليلا رويم...
اگر سيد الشهدا عليه السلام بيايد و ببيند ــ البته در عالم معنا كه مي بيند ــ اگر در عالم ظاهر هم بيايد مي بيند ما براي او اصحاب و ياراني ذكر كرده ايم كه اصلا او يك چنين اصحاب و ياراني نداشته است. مثلا در كتاب محرق القلوب كه نويسنده اش هم يك عالم و فقيه بزرگي است، ولي از اين موضوعات اطلاع نداشته، نوشته شده كه يكي از اصحابي كه در روز عاشورا از زير زمين جوشيد(!) هاشم مرقال بود. درحالي كه يك نيزه هجده ذرعي(!) هم دستش بود، آخر يك كسي هم گفته بود سنان بن انس كه بنا به قول بعضي ها سر امام حسين را بريد، يك نيزه اي داشت كه شصت ذرع بود. گفتند نيزه شصت ذرعي كه نمي شود! گفت خدا برايش از بهشت فرستاده بود!! اينجا هم در كتاب محرق القلوب نوشته كه هاشم بن عتبه مرقابل با نيزه هجده ذرعي پيدا شد. درحالي كه اين هاشم بن عتبه از اصحاب حضرت امير بوده و در بيست سال پيش از عاشورا هم كشته شده بود! ما براي امام حسين ياراني ذكر مي كنيم كه نداشته است. و يا زعفر جني جزو ياران امام حسين است. يا اينكه نوشته اند كه امام حسين در روز عاشورا سيصد هزار نفر را با دست خودش كشت! با بمبي كه در هيروشيما انداختند تازه شصت هزار نفر كشته شدند و من حساب كردم كه اگر فرض كنيم كه شمشير مرتب بيايد و در هر ثانيه يك نفر كشته شود، كشتن سيصد هزار نفر، هشتاد و سه ساعت و بيست دقيقه وقت مي خواهد. بعد ديدند اين تعداد كشته با طول روز جور در نمي آيد، گفتند روز عاشورا هفتاد ساعت بوده است! همينطور درباره حضرت ابوالفضل گفته اند كه بيست و پنج هزار نفر را كشت كه من حساب كردم اگر در هر ثانيه يك نفر كشته شود، شش ساعت و پنجاه و چند دقيقه و چند ثانيه وقت مي خواهد. بايد باور كنيم كه اگر كسي بخواهد امروز بگريد، اگر كسي بخواهد امروز ذكر مصيبت كند، بايد بر مصائب جديده(!) اباعبدالله بگريد، بر اين دروغ هايي كه به ابا عبدالله عليه اسلام نسبت داده مي شود گريه كند.
چند سال پيش در اصفهان روضه خواني اين روضه را خواند و بقدري مردم را گرياند كه حد نداشت!! داستان پيرزني را نقل مي كرد كه در زمان متوكل مي خواست به زيارت امام حسين برود و آن وقت جلوگيري مي كردند و دستها را مي بريدند تا اينكه قضيه را به آنجا رساند كه اين زن را بردند و در دريا انداختند. در همان حال اين زن فرياد كرد: يا ابوالفضل العباس! همينطور كه داشت غرق مي شد سواري آمد و گفت ركاب اسب مرا بگير، ركابش را گرفت، بعد پرسيد چرا دستت را دراز نكردي؟ گفت من دست در بدن ندارم، كه مردم خيلي گريه كردند!! تاريخچه قضيه را پيدا كردم؛ يكروز در بازار اصفهان، مجلس روضه اي بود كه بزرگترين مجالس اصفهان بود. واعظ معروفي گفته بود كه من آخرين منبري بودم. منبريهاي ديگر مي آمدند و هنر خودشان را براي گرياندن(!!) مردم اعمال مي كردند، هر كس مي آمد روي دست ديگري مي زد!! بعد از منبر خود مي نشست تا هنر روضه خوان بعد از خود را ببيند. تا ظهر طول كشيد. ديدم هر كس هر هنري داشت بكار برد، اشك مردم را گرفت. فكر كردم كه من چكنم؟ همانجا اين قصه را جعل كردم رفتم قصه را گفتم از همه بالاتر زدم!! عصر آنروز رفتم در مجلس ديگري كه در چارسو بود، ديدم آنكه قبل از من منبر رفته همين داستان را مي گويد! كم كم در كتابها هم نوشتند و چاپ هم كردند!
حق بدهيد كه بايد توبه كنيم، واقعا بايد توبه كنيم، به خاطر اين جنايت و خيانتي كه نسبت به اباعبدالله الحسين عليه السلام و اصحاب و ياران و خاندانش مرتكب مي شويم، همه افتخارات اين ها را از ميان مي بريم. توبه كنيم و بعد، از اين مكتب تربيتي استفاده كنيم. آفت دين هم كه مشخص است: دانشمند بد عمل، فاسق و فاجر، زعيم و پيشواي ستمكار و مقدس نادان؛ در واقع عوام و خواص هردو در اين انحرافات سهم دارند.(1)
 
سند شش دانگ انقلاب
علما دينشان را از سنت پيامبر(ص) و اهل بيت (ع) دارند، ولي مردم جامعه دين را از علماء. اين دين موجود در جامعه از بركت علماء است. مردم جامعه با عمل ما، مسلمان هستند. ما كه در جامعه نمي خواهيم فقط به مردم درس بدهيم. »يعلمهم الكتاب« كار حوزه هاست، »يزكيهم« كار مشترك است. تا ما جلو نيافتيم، كسي دنبال ما نمي افتد. بهترين فرصت در نشر معارف هم جريان سيد الشهداست. كربلا گذشته از آثار معنوي، يك جريان نمونه است. نبايد فراموش كرد كه اگر امروز اينجا بر سر سفره پر بركت نظام نشسته ايم، به بركت عاشوراي حسيني است. شش دانگ ايران به نام سيد الشهداء نوشته شده است.
در شبهاي عمليات كه سرود «اي ايران، مرز پرگهر» جايي نداشت؟ اين كشور با نواي «يا حسين يا حسين» حفظ شد، نه «اي مرز پر گهر»! شرف اين مملكت با حسين بن علي (ع) تأمين شد. همه مي دانيد بدنه ارتش ايران در آغاز جنگ كه متلاشي بود، اگر نبود شوق و اشتياق عاشورايي سپاهي و بسيجي همه چيز از دست رفته بود. وقتي خدا بخواهد دين خودش را حفظ كند، اينگونه آن را حفظ مي كند. اين است كه الان اگر كسي بخواهد بداند سند 6 دانگ اين كشور به نام كيست، بايد گفت سيد الشهداء. اگر علما در منابر مستندات را بگويند، ديگر مداحان فرصت نمي يابند هر چه بخواهند بگويند. علما و روحانيون اگر منبر نروند مداحان، امور ديني مردم را به دست مي گيرند.
... با گريه ي تنها كه نمي شود مردم را اداره كرد. گريه يك احساس زود گذر است كه با يك سريال طنز از بين مي رود. سعي كنيد آيات مربوط به عاشورا و
سيد الشهداء را تبيين كنيد. عدالت خواهي، مبارزه با ظلم، معرفت ديني اينها حقيقت عاشوراست.
آن يزيد آن روز بود و اين هم يزيد امروز؛ امروز شروع كردند به سلمان رشدي ها بها دادن، شروع كردند مهر باطل شد چاپ كردن، شروع كردند به تك تك اين صفحات قرآن كريم مهر باطل شد زدن، براي يوروتيوي فرستادن. حالا اي جوان! اگر تو تحصيل كرده اي، به اين فكر نباش كه اين آهن سرد بي خاصيّت را بلند كني! مشق شمشير زدن بكن كه اگر خداي ناكرده روزي حمله كردند، بتواني جزء بسيجيان باشي و اين كشور را حفظ كني! اين آهن سرد بي خاصيّت را به دوش كشيدن نه تو را سپاهي مي كند، نه تو را بسيجي مي كند، نه مدافع شرف مي كند، نه مدافع مرز و بوم!! الآن كه دوران جاهليّت نيست. الآن دوران «عدل » است و « عقل ». دوران فهم است و فهم است و فهم است و فهم! اين كارها چي است؟! آن پرچم هاي پارچه نوشته شده، آنها پيام دارد، نه اين علم و آهن سرد بي خاصيّت، سرد بي اثر...(2)
 پي نوشت ها

(1)تحريف هاي عاشورا، آيت الله شهيد مرتضي مطهري
(2)آيت الله عبدالله جوادي آملي، بهمن 48و دي ماه 58

 
 

 
 
 

روز شنبه 7 بهمن ماه 85

 

 آنتوان بارا، انديشمند مسيحي، از عشق خود به سيد الشهدا عليه السلام مي گويد:

 حسين (ع) گوهر جاودانه اديان

 

خوشتر آن باشد كه سر دلبران
گفته آيد در حديث ديگران

 

 

رود خوني كه از شهيدان كربلا بر صحراي طف جاري شد، فرات حقيقتي گشت كه جرعه نوشان عزت و آزادگي را از هر مذهب و مسلك و هر دين و آيين به قدر تشنگي سيراب كرد. در اين مسير از نخستين مسيحي حق جويي كه روياروي يزيد در كاخ سبز بر او شوريد تا در عصر ما، كم نيستند مسيحياني چون «جرجي زيدان»، «جرج جرداق» و دهها مسيحي حق جوي ديگر كه حقيقت ناب همه اديان راستين را در «اهل بيت پاك پيامبر(ص)»، در «محراب شهادت علي(ع)» و در «صحراي خونين كربلا» يافته اند و در اين باره آثاري پديد آورده اند.
«آنتوان بارا»، آن مسيحي عاشقي است كه سال هاي بسيار از دوران جواني خود را صرف تحقيق و بررسي پيرامون زندگي و قيام امام حسين(ع) كرده است تا حقايق مربوط به اين شخصيت عظيم تاريخ را از زاويه نگاه خود و از زبان انجيل و پيامبر الهي، عيسي(ع) بيان كند. او پس از ساليان بسيار پژوهش و مطالعه در منابع مختلف تاريخ اسلام، دست به نگارش كتابي زده است كه در نوع خود و از زبان يك مسيحي بي نظير است. وي در اين پژوهش تطبيقي ـ به نام «حسين در انديشه مسيحيت» ـ كه رويكردي تحقيقي، ادبي و عاطفي دارد، با استفاده از نظريات اسلام و مسيحيت و با مهارتي ستودني، زندگي و شهادت حضرت عيسي از ديدگاه مسيحيت و زندگي و شهادت امام حسين(ع) از ديدگاه اسلام را مقايسه كرده است. در اين تحليل ها نكات جالب و بديعي به چشم مي خورد كه براي هر مسلمان منصفي شگفت انگيز و خواندني است.
كتاب «حسين در انديشه مسيحيت» اولين بار در سال 1978 به رشته تحرير درآمد اما نويسنده از آن تاريخ به بعد و در اثر مطالعات بيشتر، اضافات و ملحقات زيادي به آن افزود و چاپ چهارم آن را در ماه هاي اخير منتشر كرد، اين كتاب تاكنون به 17 زبان ترجمه شده و در 5 دانشگاه نيز براي دوره هاي تكميلي كارشناسي ارشد و دكتري مورد تأييد قرار گرفته است و قرار است چاپ چهارم آن بزودي به فارسي ترجمه و منتشر شود.
آنتوان بارا كه سوري الاصل و ساكن كويت است خود نويسنده اي توانا واديبي با ذوق است و علاوه بر كتاب فوق 15جلد كتاب ديگر نيز به رشته تحرير درآورده كه بيشتر آنها در حوزه ادبيات و رمان و داستان مي باشد. وي همچنين روزنامه نگاري است حرفه اي كه اخيراً چهل و يكمين سال فعاليت مطبوعاتي اش را آغاز كرده ، او در مجلات و روزنامه هاي معروف و مختلف فعاليت داشته و در حال حاضر سردبير هفته نامه شبكه الحوادث كويت است.
وي هفته گذشته براي نخستين بار در زندگي خود به ايران سفر كرد تا در كنفرانس ابن ميثم بحراني شركت كند و همين امر فرصت مناسبي فراهم آورد تا با دعوت از او براي ديدار از مؤسسه كيهان ـ كه ديدار نخست او از يك مؤسسه مطبوعاتي در ايران بود ـ پاي صحبت هاي شنيدني اش درباره امام حسين(ع) بنشينيم. «بارا» به اتفاق همسرش متواضعانه دعوت ما را پذيرفت و پس از ملاقات با مدير مسئول و بازديد از قسمت هاي مختلف كيهان در نشستي صميمي وبي آلايش به تمام سؤالات خرد و كلان ما پاسخ گفت. چهره بشاش و خندان، تواضع بغايت ستودني او، و صداقتي كه در سخنانش موج مي زد ما را برآن داشت تا از پرسيدن هيچ سؤالي فروگذار نكنيم، امري كه باعث شد گفت وگوي ما به مدت 3 ساعت و تا ساعت 11 شب به طول انجامد، بدون آنكه خستگي و ملالي از سخنانش حس كنيم. در اين گفت وگو، چنان راحت و صميمي و بي تكلف و با صفاي باطن با ما سخن گفت كه نفوذ كلامش را بر دلهايمان حس مي كرديم و مطمئن بوديم كه آنچه مي گويد برآمده از دل و احساس اوست.
گرمي سخنان و شور و اشتياق او درباره امام حسين(ع) و ديدگاه هايش درمورد حضرت براي ما چنان بود كه گويا در برابر يك شيعه عاشق و مجذوب و سرمست نشسته ايم، البته خود او هم اين احساس ما را تأييد مي كرد و مي گفت در كشورهاي عربي به من «مسيحي شيعه» مي گويند. عشق او به تشيع، آن چنان بالا بود كه در لابه لاي صحبت هايش هرگاه نام حسين را بر زبان مي راند بلافاصله تعبير «عليه السلام» را بعد از آن مي آورد.
«آنتوان بارا» تشيع را بالاترين درجات عشق الهي معرفي مي كند و امام حسين(ع) را فقط متعلق به شيعه يا مسلمانان نمي داند بلكه متعلق به همه جهانيان مي داند و او را با عبارت
«حسين گوهر اديان» معرفي مي كند و در پايان، سخنش را با اين عبارت به انتها مي رساند كه «حسين عليه السلام در قلب من است».
وي در اين گفت گو از عشق خود به علي(ع) نيز سخن مي گويد و اينكه تاكنون 25 بار نهج البلاغه را به طور كامل خوانده و هربار نكات جديدي از آن كشف كرده است و من با خود مي انديشم كه علي(ع) چقدر در ميان ما شيعيان مظلوم است كه اكثر ما حتي يك بار هم نهج البلاغه را به طور كامل مرور نكرده ايم!!
آنچه در پي مي آيد نخستين بخش گفت وگوي مفصل ما با «آنتوان بارا» است كه ازنظر خوانندگان عزيز مي گذرد.
q به عنوان اولين سؤال ابتدا مختصري درباره خانواده، زندگي، تحصيلات و فعاليتهاي اجتماعي خودتان صحبت كنيد.
ـ من آنتوان بارا در سال 1943 ميلادي در سوريه متولد شدم. داراي چهار برادر و سه خواهر و همين طور چهار فرزند به نامهاي: طلال، مريم، فيصل و يوسف هستم. اجداد من در اصل از منطقه نجد عربستان هستند كه از سال هاي دور به سرزمين شام مهاجرت كرده اند. خانواده ما از طبقه متوسط پيشه وران بودند و نياكان و همين طور پدرم همگي به شغل نجاري و ساختن ابزار و آلات مورد نياز كشاورزان اشتغال داشتند. تحصيلات ابتدائي من در مدرسه متعلق به مسيحيان كه مدرسه اي خصوصي بود صورت گرفت. در دوره راهنمائي، همراه برادرم حبيب به يك مدرسه دولتي منتقل شديم ما نخستين دانش آموزان مسيحي بوديم كه به اين مدرسه قدم گذاشتيم چون فقط دانش آموزان مسلمان به آن مدرسه مي رفتند.
در اولين جلسه درس تعليمات ديني اسلامي، معلم ما را به اتاق مجاور برد و گفت نيازي نيست كه شما در اين درس شركت كنيد و مي توانيد نمره ديني تان را براساس نمره درس عربي بگيريد. وقتي موضوع را با پدرمان در ميان گذاشتيم او گفت شما بايد در درس تعلميات ديني اسلامي شركت كنيد و با ساير اديان آشنا شويد و عادت كنيد كه از فرهنگ اسلامي هم بياموزيد و ما به عنوان اعراب مسيحي از همان تمدن و فرهنگ سيراب مي شويم و در يك محيط فرهنگي، زندگي مي كنيم و لذا نبايد از هر آنچه كه مربوط به مسلمانان است و با آنان زندگي مي كنيم ناآگاه باشيد و بدين ترتيب ما پس از گفت وگوي پدر با معلم مربوطه، در درس ديني هم شركت كرديم و اينچنين بود كه پدرمان زمينه آشنايي ما را با اسلام فراهم كرد. در دوره دبيرستان نيز رشته ادبي را برگزيدم و در سنين پايين و از همان دوران دبيرستان كار مطبوعاتي را آغاز كردم. پس از مهاجرت به كويت اولين بار به عنوان نويسنده ورزشي در روزنامه «اخبار الكويت» مشغول به كار شدم. از آن تاريخ به بعد در بخشهاي مختلف مطبوعاتي اعم از ورزشي، فرهنگي، اقتصادي، هنري و محلي به نويسندگي و يا سردبيري در روزنامه ها و نشريات مختلف مشغول بودم كه امسال چهل و يكمين سال فعاليت مطبوعاتي خود را آغاز كردم.
در زمينه تأليف نيز اولين كتابم را در سنين جواني بنام «الحسين في الفكر المسيحي» به رشته تحرير درآوردم. البته خودم نمي دانم چگونه اين كتاب دشوار را نگاشتم و هر وقت آن را مي خوانم تعجب مي كنم كه چگونه فعاليت فكري خود را با اين كتاب آغاز كردم البته نگارش اين كتاب راهگشاي نوشتن 15 كتاب ديگر در زمينه هاي ادبي شد.
qدر عرصه اجتماعي در حال حاضر مشغول چه كار و فعاليتي هستيد؟
- من الان مدير تحريريه مجله هفتگي شبكه الحوادث كويت هستم كه در زمينه هنري، اجتماعي، فرهنگي و حقوقي فعاليت مي كند و البته با برخي مجلات و راديوها نيز همكاري دارم منتها محور كارهايم در خصوص نگارش كتاب هاي ادبي و رمان است. كتابي هم از 25 سال پيش در دست نگارش دارم با نام «زينب صرخه اكملت مسيره » (زينب فريادي كه مسير امام حسين(ع) را كامل كرد) اما هنوز آن را به پايان نبرده ام چون احتمال مي دهم همچون كتاب برادرش حسين(ع) در نيايد.
q درباره نحوه آشنايي تان با اهل بيت پيامبر(ص) و بخصوص امام حسين(ع) برايمان صحبت كنيد. اين آشنائي از كجا و چگونه شروع شد و اساساً چه اتفاقي افتاد تا شما به اين فكر بيفتيد درباره امام حسين(ع) كتاب بنويسيد؟
- كاملاً اتفاقي بود... آنچه درباره واقعه كربلا خوانده و شنيده بوديم بسيار اندك و مختصر بود. زماني كه خيلي جوان بودم و در مطبوعات كويت مشغول بكار شدم روزي به اتفاق يكي از دوستان خدمت
مرحوم آيت الله سيد محمد شيرازي رسيدم و او از من پرسيد آيا از كربلا چيزي مي داني؟ گفتم همين را مي دانم كه جنگي ميان يزيد و حسين(ع) رخ داده است. گفت: آيا با ابعاد اين جنگ آشنا هستي؟ گفتم خير. او چند كتاب از جمله كتاب مقتل الحسين مقرم را به من داد تا بخوانم. من وقتي آن مقتل را شروع به مطالعه كردم نكاتي در حاشيه آن نوشتم. پس از يك ماه خدمت آقاي شيرازي رسيدم. او پرسيد كتاب را خواندي؟ گفتم بله و در حواشي آن نكاتي را يادداشت كرده ام. شش ماه بعد، ايشان خواستند كه آن حواشي و يادداشتها را ببيند. من به خدمت ايشان دادم و او گفت اين نكات و يادداشتها، ارزش آن را دارد كه به صورت يك كتاب درآيد، چون در آنها نكاتي غير از آنچه مسلمانان شيعه و سني نوشته اند وجود دارد. زيرا اين نكات توسط يك مستشرق ناآگاه از تقدس شخصيت مورد نظر كه تاريخ را فقط از ديدگاه مادي بررسي مي كند و از جنبه معنوي آن غافل مي شود نوشته نشده است. شما به عنوان يك مسيحي عرب كه در بطن تمدن اسلامي زندگي مي كنيد، آنچه را نوشته ايد متفاوت مي بينم من به ايشان گفتم: من سن و سالي ندارم كه بخواهم اين ايده هاي فكري را جمع آوري و نگارش كنم و كار دشواري است. او گفت تو كار را شروع كن خدا به بركت حسين(ع) كمكت مي كند. و من عملاً كار را شروع كردم اما هر بار كه دست به قلم مي بردم سختي كار را بيشتر حس مي كردم، چون كاري بود كه باعث مي شد عده اي راضي شوند و گروهي ديگر ناخرسند گردند. بخصوص آنكه كثرت منابع و شروحات و جزئيات متناقض تاريخي، طوري بود كه احساس مي كردم دارم در ميدان مين قدم مي گذارم و در عرصه اي وارد مي شوم كه اختلافات عقيدتي و مذهبي، سابقه اي ديرينه از روز سقيفه تا روز واقعه كربلا دارد و در اين بين عده اي طرفدار و عده اي مخالف آن هستند.
بطور مثال برخي همچون ابن قيم جوزي مي گويد بزرگترين اشتباه، قيام حسين بود در حالي كه ديگر مورخان حركت حسين را حركتي عقيدتي برمي شمارند. از اين رو من به اهميت پرداختن به اين موضوع از نگاه يك مسيحي عرب پي بردم زيرا نه مسلمان بودم تا تحت تاثير عاطفي واقعه قرار گيرم و نه يك مستشرق كه به روحانيت و معنويت حادثه توجه ندارد و فقط جنبه مادي موضوع را مورد نظر دارد. من براي نگارش كتاب به صدها منبع و مصدر مراجعه كردم و مدتها به مطالعه و پژوهش پرداختم و هربار كه دست به قلم مي بردم دچار تأثر مي شدم و بارها نوشته هايم را تجديد مي كردم تا اينكه متن مورد نظر را به رشته تحرير درمي آوردم. وقتي پس از 5 سال تحقيق كار نگارش را شروع كردم با خود مي گفتم بايد آن را تكميل نمايم و احساس مي كردم نيرويي نامريي مرا به اين كار ترغيب مي كند و اكنون پس از 32 سال از نگارش كتاب، علي رغم تجربه مطبوعاتي و تجربياتم در زمينه نگارش و تاليف كتاب، حس مي كنم ديگر قادر نيستم كتابي همچون اين كتاب تاليف كنم و اين كتاب چيزي غير از آن 15 كتاب ديگرم است و همواره مايه مباهات من تا ابد بوده و خواهد بود. زيرا تاثير و واكنش زيبا و مثبتي در پي داشت و اين اقدام، تاملي عقلاني در مساله كربلا بود و بنظرم مي رسد توانسته ام در زمينه ارائه تحليل و ديدگاه جديد، حق مطلب را ادا كنم.
q صحبت از كتاب «حسين در انديشه مسيحيت» كرديد. مايليم درباره ويژگي هاي اين كتاب برايمان صحبت كنيد:
ـ ويژگي اين كتاب در اين خلاصه مي شود كه شيوه و طرز نگاه آن متفاوت از آن چيزي است كه تاكنون توسط مسلمانان و مستشرقان نوشته و پرداخته شده است. بسياري اذعان داشتند كه اين كتاب بي طرفانه نوشته شده است.
از ويژگي هاي مهم كتاب اين است كه من در آن به مقايسه شخصيت حسين و عيسي بن مريم عليهماالسلام و نظرات، مواضع، اقدامات، سخنان و كيفيت شهادت آن دو بزرگوار و نحوه استقبال بي محابا از مرگ در راه عقيده پرداخته ام
[بر طبق عقيده مسيحيان، حضرت عيسي مصلوب و شهيد شده است كه البته اين نظر با ديدگاه قرآني ما انطباق ندارد] من شباهت فراواني ميان شخصيت حسين(ع) و شخصيت عيسي به عنوان يك شهيد و نه يك پيامبر، يافتم. من در انجيل و كتابهاي ديگر مربوط به زندگي و مقتل حسين(ع) تحقيق زياد كردم و دريافتم تشابه بسيار زياد و باورنكردني در رفتارها و اقدامات و سخنان و نحوه ابراز عقيده و كيفيت حفظ عقيده ميان عيسي و حسين(ع) وجود دارد كه چيز جديدي بشمار مي رفت من اين موضوع را به تفصيل تحليل كردم كه آن دو عزيز چرا با ميل و خواست خود مرگ را پذيرا شدند و بخصوص حسين شهيد(ع) در شرايطي كه زمينه رسيدن به مال و منال و پست و مقام دنيوي فراهم بود و او اگر اندكي از خود انعطاف نشان مي داد و خواسته معاويه و يزيد را اجابت مي كرد، مي توانست جان خود را از كشته شدن نجات دهد. اما او براساس آيه: «انفروا خفافا و ثقالا وجاهدوا باموالكم و انفسكم في سبيل الله (همگي به سوي ميدان جهاد) حركت كنيد، سبكبار باشيد يا سنگين بار و با اموال و جانهاي خود در راه خدا جهاد كنيد» (توبه/41)، به حركت شگفتي دست يازيد. او به هيچ يك از امتيازات و تطميع ها توجه نكرد حال آنكه دنياپرستي و حب مال و جاه و مقام همه جا بيداد مي كرد. او همه اينها را ترك كرد و رو به شهادت گذارد و خاندان و عترت را به سوي شهادت برد در حالي كه مي دانست همه اينها در راه عقيده است.
q شنيده ايم شما كتاب «حسين در انديشه مسيحيت» را در چاپ چهارم آن به گونه اي متفاوت از چاپهاي قبلي و به شكل پربارتر و غني تري منتشر كرده ايد در اين مورد توضيح دهيد.
ـ در چاپ چهارم، آنچه را كه مسلمانان و شخصيت هاي سني و شيعه درباره اين كتاب نوشته اند و در مطبوعات منتشر شده، آورده ام. همچنين گزارش و مسائل مربوط به محاكمه و ممنوعيت انتشار اين كتاب در كويت را اضافه كرده ام و نيز 50 تصوير از آثار هنري هنرمندان ايراني و عرب را كه بيانگر سير شكل گيري حادثه كربلاست به آخر كتاب افزوده ام و از همه مهمتر منابع جديد و متعددي را در كتاب ذكر كرده ام كه در چاپهاي قبلي وجود نداشت. بطور كلي چاپ چهارم حاصل 20سال مطالعه مجدد و تحقيق و بررسي عميق تر و تلاش براي غني سازي كتاب بود كه الحمدلله بصورت قابل قبولي منتشر شد.
q جريان محاكمه و ممنوعيت كتاب چه بود؟
ـ مساله محاكمه، مساله اي عجيب بود. من در كتاب، عبارتي را در مورد حاكميت عثمان بر ولايات اسلامي و نحوه مديريت او و شورش مردم عليه او به نقل از معتبرترين منابع موجود در كتابخانه هاي كويت آوردم اما در سال 1986(65شمسي ) احضاريه اي از طرف دادگاه كويت برايم آمد مبني بر اينكه شما درباره عثمان عبارتي را از خود ساخته و پرداخته و در كتاب آورده ايد. من براي اثبات نادرستي ادعاي آنان، دهها منبع و كتاب را كه اين عبارت در آنها ذكر شده بود ارائه دادم و گفتم آنچه ذكر كرده ام مساله بسيار روشن و علني است حتي جالب تر اينكه من تعابير تندتر از آنچه را در كتاب خود نقل كرده بودم در مجله العربي متعلق به وزارت تبليغات كويت ديدم كه با همان مضمون و با لحني شديدتر در مورد عثمان نوشته بود. ولي با اين همه اين استدلالها چون قصدشان اين بود كه به هر قيمتي از انتشار كتاب جلوگيري كنند، لذا جريمه اي 50 ديناري وضع كردند و حكم به ممنوعيت انتشار و نيز مصادره كتاب دادند. من تمام دلايل تاريخي و اسناد موجود را كه بالغ بر 150 صفحه مي شد به دادگاه تجديد نظر هم ارائه دادم ولي قاضي تجديد نظر حتي زحمت باز كردن آن اسناد و منابع را ـ كه از كتابهاي اهل سنت بود ـ به خود نداد و چشم بسته حكم دادگاه بدوي را تاييد كرد. غرض ورزي او كاملا براي من ثابت بود و مي دانستم كه او با سلفي ها پيوندي دارد.
من بعدها پي بردم كه هرچه مربوط به شيعه است مورد محاكمه قرار مي گيرد تا بنحوي از انتشار آن جلوگيري شود. بالاخره كتاب من در سال (65 ش) در ليست سياه قرار گرفت و ممنوع گرديد.
من هم تصميم گرفتم كه از چاپ مجدد كتاب خودداري كنم و از آن تاريخ به مدت 20 سال به بازنگري و ويرايش و افزودن اضافات ديگر پرداختم. به طوري كه در 2 سال اخير فقط به امور صفحه آرايي و چاپ و حروفچيني آن مشغول شدم تا چاپ جديد از هر نظر بي نقص و ايراد باشد.
q واكنش ها و بازخوردهاي تاليف كتاب «حسين در انديشه مسيحيت» چگونه بود؟
ـ پس از 3 ماه از انتشار كتاب، يكي از افراطيون سلفي، كتابي با نام «يزيد اميرالمومنين» در رد كتاب من نوشت. وي از پيروان فرقه ضاله اي بود كه با امكانات فراوان در جهت تشويش و گمراهي افكار ناب اسلامي و شيعي تلاش مي كند. او براي چاپ كتابش به همان چاپخانه اي مراجعه كرد كه كتاب حسين در آن چاپ شد. مسئول چاپخانه براي خلاص شدن از شر او گفت بايد كتابت اجازه نشر داشته باشد و از اين كار سر باز زد. پس از گذشت يك سال متوجه شديم كه آن كتاب در عربستان منتشر شده است.
اين كتاب سراسر ناسزا و افترا به حسين (ع) بود كه با تاثيرپذيري از افكار
ابن جوزي نگاشته شده بود.
غير از آن كتاب هاي ديگري هم منتشر شد كه در لابلاي آنها از اين كتاب كم و بيش انتقاد شده بود. همچنين در برخي مطبوعات چه در گذشته و چه در حال مطالبي جسته و گريخته در نقد اين كتاب به چشم مي خورد كه همه اين انتقادها از سوي برخي مسلمانان افراطي صورت مي گرفت.
اما از جنبه ايجابي، بسياري از مسلمانان چه شيعه و چه سني، وجود چنين كتابي را تحسين كردند و ابراز داشتند كه روح همبستگي و تقريب و بي طرفي در آن مشهود است. از نظر آنان رعايت اعتدال و حد وسط و دوري از هرگونه غرض ورزي از ويژگي هاي كتاب بوده است آنان تاكيد داشتند كه در كتاب هيچ تعصب و طرفداري و غرض ورزي مشاهده نمي شود زيرا غرض ورزي و پيروي هواي نفس تباهي راي و انديشه را بدنبال دارد. كساني كه به ديده تحسين نگريستند مي گفتند روش كتاب روشي بي طرفانه و عقلاني است كه در آن بسياري از مبالغه ها و بزرگ نمايي ها وجود ندارد.
منتقدين هم مي گفتند هر آنچه در كتاب آمده صحيح نيست و هيچ كدام از اين شباهت هاي ذكر شده در كتاب ميان عيسي (ع) و حسين(ع) واقعيت ندارد و اگر شباهت هايي وجود دارد امري تصادفي بوده است.
عموماً پس از انتشار اين كتاب، انتقادها و تحسين هاي بسياري را شاهد بودم اما نسبت انتقادها به تحسين ها بسيار اندك بود.
q واكنش علماي مسلمان و نيز كشيش ها و علماي مسيحي به اين كتاب چگونه بود؟
ـ در ميان مسلمانان عموماً علماي شيعه و گروهي از علماي اهل سنت واكنشي مثبت و عقلاني از خود نشان دادند و گفتند كتابي تحليلي، زيبا و خواندني است كه در آن اصل بي طرفي رعايت شده. علماي شيعه جملگي كتاب را حاوي ايده اي جديد و نظريه و تحليل نو و بديع مي دانستند اما برخي از سلفي هاي تندرو و افراطي مطالب اين كتاب را ناصحيح دانستند و اظهار داشتند محتواي كتاب بيانگر عقيده شيعه و نظرات آنان است. اما كشيشان و علماي مسيحي همگي واكنشي ايجابي و مثبت از خود نشان دادند و اين كار را تحسين كردند و حتي عده اي از آنان از انتشار چنين كاري بسيار خوشحال شدند زيرا اعتقاد داشتند كه اين اقدام تلاشي در جهت تقريب و وفاق ميان اديان است و تقريب عمل اولياء و انبياء مي باشد. بطور كلي كساني كه انتقاداتي داشتند، انتقاد خود را بدون دليل و سند و مدرك بيان مي كردند و من شاهد بودم كه اين انتقادات برخاسته از تعصب و غرض ورزي است . تعصب و هواي نفس آنان آنقدر پررنگ بود كه نمي خواستند بينديشند كه نواده پيامبر (ص) چرا دست به چنين حماسه اي زد و چرا با وجود همه آن امتيازات و تطميع ها، خود و خانواده اش را به خطر انداخت آيا به دنبال اهداف شخصي بود. اگر هدفش شخصي بود بايد دنبال فرمانروايي در دنيا و رفاه مي رفت و خود را به خطر نمي انداخت. ولي ما مشاهده مي كنيم پس از گذشت قرن ها و آمدن نسل ها پس از نسل ها، آرمان و راه او مورد تقديس واقع مي شود و ميليون ها انسان با تكريم و احترام از او ياد مي كنند آيا اين همه، جز يك كار سحرانگيز الهي است؟
به من انتقاد مي كردند مگر تو مسلماني كه درباره حسين(ع) كتاب نوشته اي؟ به آنان مي گفتم چگونه مي توان در برابر شخصيتي چون حسين آن سلاله پيامبر(ص) و علي(ع) و زهرا (س) دچار شيفتگي و شگفتي نشد كه در كارنامه او هيچ نشانه اي از سستي و ذلت نمي يابي و اين تنها من نيستم كه شيفته حسين هستم.
گاندي را ببينيد كه به عنوان يك هندو اظهار مي دارد اگر مي خواهي پيروز شوي بايد در خط حسين حركت كني و نيز مي گويد من از حسين آموختم كه مظلوم باشم تا پيروز شوم. آيا اين هندو ، مسلمان بود كه چنين اظهاراتي بر زبان آورده ، يا جبران خليل جبران آن شخصيت مسيحي بزرگ در مورد حسين(ع) مي گويد: حسين چراغ فروزان تمامي اديان است و من او را چنين توصيف كرده ام كه حسين گوهر جاودانه و هميشگي اديان است و او گوهر دين واحد مي باشد.
q از ميان الگوهاي ديني مسلمانان بويژه شيعيان چطور شد كه امام حسين(ع) و حضرت زينب (س) را براي نوشتن كتاب انتخاب كرديد و آيا در مورد ساير ائمه بويژه علي(ع) هم مطالعات و تاليفاتي داشته ايد؟
ـ سوال خوبي كرديد. من در كتاب عبارتي را بيان كرده ام با اين مضمون كه
اسلام سرآغازش محمدي و استمرارش حسيني بود و قيام كربلا آغازش حسيني و تداومش زينبي بود. خداوند در هر برهه اي از زمان عده اي را برمي انگيزد تا دلها را مجدداً احيا كنند. حسين (ع) جزو آن احياگراني است كه با حركت خود بسياري از مردگان را احيا كرد. من با تمام احترام و تقديسي كه نسبت به ساير ائمه (ع) دارم خصوصاً در مورد امام علي (ع) ـ كه ما مسيحيان عرب بسيار او را دوست داريم و تقديسش مي كنيم ـ عرض مي كنم جنبشي را كه حسين«ع» بوجود آورد جنبشي آشكار در تاريخ بود و تأثير خود را در دلهاي مردم گذاشت. جرقه اي كه در كربلا شعله ور شد تبديل به چراغي فروزان در طول تاريخ گشت اما چلچراغهاي موقت و مقطعي را كه معاويه و يزيد برافروختند همگي خاموش شدند. الان شما در مورد قبر يزيد چه مي دانيد؟ چه كسي قبر او را مقدس مي شمارد كه در يكي از محله هاي دمشق تبديل به مزبله و جولانگاه گربه ها شده است اما چند متر آن طرف تر مقام راس الحسين كه سر مبارك امام«ع» در آنجا قرار گرفته بود محل تكريم و احترام و تقدس مسلمانان شده است. اين در عين احترام من به ساير ائمه«ع» انگيزه پرداختن من به حسين«ع» شد.
البته در مورد امام علي«ع» بايد بگويم همزمان با مطالعاتم در باره امام حسين«ع» نهج البلاغه را هم مطالعه مي كردم و تاكنون 25 بار اين كتاب شريف را خوانده ام و در هر بار خواندن، نكاتي را كشف كرده ام و من در مقالات خود و حتي در كتاب «حسين در انديشه مسيحيت» از سخنان امام علي«ع» استفاده كرده ام و تاكنون مقالاتي هم درباره شخصيت ايشان به نگارش درآورده ام.
q شما پس از مطالعه گسترده و عميق در تاريخ اسلام و نهضت حسيني به چه تعريف و ذهنيت مشخصي از امام حسين«ع» رسيده ايد. به عبارت ديگر تعريف شما از حسين«ع» چيست؟ و او را چگونه يافته ايد؟
ـ تعريف من از حسين همان عبارات كوتاه و مشخصي است كه درباره حسين«ع» در كتاب آورده ام. من او را به عنوان گوهر جاودانه و هميشگي اديان توصيف كرده ام. او را به عنوان شهيدي معرفي نموده ام كه داراي جاه و جبروت فرعون و كسري نبود اما متواضع بود و براي حفظ دين و حركت در مسير جدش حركت خود را آغاز كرد. او ابتدا از گفت وگو با معاويه و يزيد شروع كرد اما روش گفت وگو براي هدايت دشمنان مؤثر واقع نشد. او با اينكه مي دانست كشته مي شود اما خويشتن را در راه عقيده به خطر انداخت و با سپاهي 70 نفري در برابر سپاه 70 هزار نفري عبيدالله ـ به تصريح منابع تاريخي ـ به سمت كوفه خارج شد تا حركت و جنبشي در بدنه جامعه ايجاد كند.
حماسه حسين«ع» تنها مختص سني و شيعه و مسلمان نيست بلكه متعلق به هر مومني است چنانكه در حديث آمده «ان لقتل الحسين حراره في قلوب المومنين لاتبرد ابدا» در اين حديث نگفته في قلب المسلم. بلكه هر انسان آزاده اي كه به راه و رسم حسين ايمان دارد را شامل مي شود و لذا جهانيان و انديشمندان وقتي از سيره حسين آگاه مي شوند شيفته آن مي گردند. همانطور كه شيفته راه و مسلك علي ابن ابيطالب«ع» شده اند.
q شما در كتاب خود اشاره كرده ايد كه حضرت مسيح«ع» از آمدن حسين«ع» به كربلا خبر داده و درباره ايشان پيشگوئي كرده است آيا در مورد اين ادعا استنادات و دلايل محكم داريد؟
ـ بله استنادات و دلايل من همه برگرفته از انجيل است. برطبق آنچه در تاريخ آمده مسيح از كربلا ديدار كرد و به بني اسرائيل فرمود هركس كه حسين«ع» را دريابد به ياري اش برخيزد عده اي در اين روايت تاريخي تشكيك دارند اما ما هيچ شكي در آن نمي بينيم زيرا حضرت عيسي«ع» داراي معجزاتي بود و مرده را زنده مي كرد و بيماران صعب العلاج را شفا مي داد و لذا آيا برايش دشوار بود كه درباره آينده پيشگوئي كند و بگويد شهيد پس از خودش كيست؟
q شما كه در زندگي و سخنان امام حسين«ع» تحقيق وسيع كرده ايد، كدام جنبه از ابعاد شخصيت ايشان بيشتر مورد توجه شما بوده است؟
ـ سؤال زيبايي است. من در مورد زندگي و حركت حسين«ع» بيشتر به
بعد انقلابي شخصيت ايشان شيفته شده ام. آن حضرت در مرامنامه قيام خود اعلام مي كند «اني لم اخرج اشراً ولا بطراً و لامفسداً و لا ظالماً انما خرجت لطلب الاصلاح في امه جدي» من از روي هوسراني و خوشگذراني و براي افساد و ستمگري قيام نكرده ام بلكه قيام من براي اصلاح در امت جدم و براي امر به معروف و نهي از منكر و حركت براساس سيره جد و پدرم است. اين روح انقلابي مي تواند كار معجزه آسا بكند اگر هر انساني در هر زمان و مكان از آن برخوردار باشد و ما در سالهاي پيروزي انقلاب و عزت و افتخارات اخير در ايران شاهد بوديم مردم و رهبران اين كشور براساس اين فلسفه حركت خود را آغاز و با ظلم و استكبار مخالفت كردند و با تمام قدرت در برابر آن قيام نمودند.
بعد ديگر شخصيت امام حسين«ع» كه مرا شيفته خود كرده،
تواضع ايشان در كنار روح انقلابي است اين دو خصيصه نمي تواند در يك شخص جمع شود. تواضع از صفات و ويژگي هاي برگزيدگان خداست او در عين احساس عزت و آزادگي و سرافرازي در برابر دشمنان، تواضع خاص خود را دارد. اين بعد عظيمي است كه از ويژگي امام بشمار مي رود.

به نقل از روزنامه كيهان ـ مورخه 4 بهمن 85

ادامه دارد

 
 

 

 
 

روز يك شنبه 8 بهمن ماه 85

 

 

على اكبر سلام الله علیه

الگوى جوانان

احمد لقانى

 سپيده سخن

 ديرزمانى است كه جوانان كشورهاى اسلامى, كه از تابش وحى و زلال معارف ناب الهى بهره مى بـرند, بـاشيوه هاى گوناگون و متنوع دشمن در راهزنى فكر و فرهنگ رو به رويند.
پـيروزى انقلاب اسلامى ايران, اين حـساسيت ناپـيدا را بـه صورت آشكار در آورد و سـردمداران اسـتـكبـار را بـه اظهار نظر شـفاف واداشت.
امروز دشمن به خوبـى دريافته است كه ما جوانان بـا ويژگى هايى همانند آرمان خواهى, عدالت طلبى, عشق به بـاورهاى آسمانى و علاقه به رهبران مذهبـى, لشكرهايى بـه هم فشرده و آماده كارزاريم. از اين رو, ايجاد ترديد در باورهاى آسمان زاد, تزريق فرهنگ بيگانه بـا نمايش آداب و رسوم و شيوه هاى زندگانى آنان, كوشش حـساب شده در كنار زدن چهره هاى مورد علاقه مردم بويژه جوانان, پرورش روحيه ذلت و خوارى در بيگانه ساختن ما با الگوهاى شايسته فرهنگ اسلامى و ارائه الگوهاى ساخـتـه شده از آن سوى مرزها بـه عنوان معجـزه آفرينان خوشبـختى و سعادت و رفاه را در دستور كار خود قرار داد تا بدين وسيله دست يكايك ما را از دستان پرمحبـت اسوه هاى صداقت پـيشه و راسـتـين در آورده و دل و ديده مان را از آموزه هاى ناب دينى تـهى گرداند. غافل از آنكه نسيم سعادت بـخـش معارف الهى و سخنان قدسى پيشوايان محبوب ما, بـه سان كيميايى گرانسنگ, دلهاى آگاه و بـيدار همگان را از غبـارها پـاك ساختـه, آينه گونه محل پذيرش آفتاب هدايت مى گرداند.
در اين بـخش از گفتگوى خود, دل بـه امواج پـاك و صفات روشن و زندگى ساز اسوه اى ارزشمند و الگويى كم نظير مى سـپـاريم و بـراى امروز و فرداى حـوادث ارمغانهايى پـربـها نصـيب خـود مى سـازيم.

 الگوى شايسته

 ماجوانان به دنبال الگويى هستيم كه نخست هم سن و سالمان بـاشد و همانند ما در توفان جوانى بـوده و در نشيب و فراز حوادث حضور داشته بـاشـد. معصوم نبـاشـد; زيرا بـا ما فرق خـواهد كرد و در بـحرانهاى اجتماعى سياسى و حتى اقتصادى درگير شده بـاشد تا بـه خوبى او را همانند خود بـدانيم و از شيوه زندگانى, روش بـرخورد او بـا ديگران, چگونگى سخن گفتن, شهامت, شجاعت, دليرمردى و بـى باكى وى براى خود سرمشق بگيريم و او را نمونه اى تمام عيار براى امروز و فرداى زندگى خود بدانيم.

 به سوى مدرسه

دوران نوجوانى على بـه تدريج آغاز شد و هر روز بـيشتر از روز قبـل, زمينه هاى رشد و شكوفايى معنوى و عقلانى در وجـود وى فراهم مى گرديد.
على در جـوانى بـا ويژگيهاى اخلاقى و رفتـارى خود نگاه انبـوه جوانان را بـه سوى خود جلب مى كرد. آنچه در اين فراز از داستـان او گفته مى شود, نكته هايى است كه بـى ترديد بـا مطالعه و رد شدن تاءثيرى بسزا نخواهد داشت, از اين رو, بـايد از سرصبـر و تاءمل بيشتر مطالعه و مرور كنيم و به خاطر بسپاريم.
على صفات جد خود را مى دانست, از اين رو, هماره در آينه اخلاق و رفتـار او نظر مى كرد و خـود را بـدان صفات مىآراسـت.
بـه هنگام جوانى در ميان جمع و بـا دوستـان خود, گشاده رو و شادمان بـود; ولى در تنهايى اهل تفكر و همراه با حزن بود. علاقه فراوانى به خلوت با خداى خود و پرداختن به راز و نياز و گفتگو باخالق هستى داشت. در زندگى آسان گير, ملايم و خوش خو بود, نگاهش كوتاه مى نمود و به روى كسى خيره نمى شد. بيشتر اوقات بر زمين چشم مى دوخت و با بينوايان و فقرا ـ كه از نظر ظاهرى در جامعه و نگاه دنيا طلبان احترام چشمگيرى نداشتند.ـ نشست و برخاست مى كرد, با آنان همسفره مى شد و بـا دسـت خـود دردهانشان غذا مى گذارد. اصالتـهاى فكرى و استـواريهاى روحـى, وى را چـنان كرده بـود كه هيچـگاه و از هيچ حاكمى هراس نداشت.
هرگز عيب جويى نمى كرد و از مداحى نابجا و شنيدن چاپلوسى افراد دورى مى كرد. تمامى انسانها را بـندگان خدا مى دانست و از تـحقير آنان خود دارى مى ورزيد. در طول عمر خـويش بـه كسى دشنام نداد و ناسزا نگفت. از دروغ تنفر داشت و صداقت و راستـگويى شيوه هميشه او بود. بخشنده بـود و آنچه بـه دست مىآورد, بـه ديگران بـويژه نيازمندان انفاق مى كرد. هرگاه كسى هديه اى بـه او تـقديم مى كرد, با گشـاده رويى مى پـذيرفت. اگر فردى مهمانى داشـت و او را دعوت مى كرد, مى پذيرفت. به عيادت بيماران مى رفت, هرچند خانه بيمار در دور افتاده ترين نقطه شهر باشد. در تشييع پيكر مردگان حاضر مى شد و هيچ يار از دست رفته اى را تنها نمى گذاشت.
براى همسالان برادرى مهربان و براى كودكان پدرى پرمحبت بـود و مسـلمانان را مورد لطف و عطوفت خـويش قرار مى داد. امور دنيوى و اضطراب هاى مادى او را متزلزل نمى ساخت.
زندگى على ساده و بـى پـيرايه بـود و در آن از تجمل, اسراف و تـبـذير اثرى ديده نمى شد. آنان كه اخلاقى نيكو و فضايلى شايستـه داشتند, هميشه مورد تكريم و احتـرام وى بـودند و خويشاوندان از صله او بهره مند مى شدند. از صبرى عظيم برخوردار بود و از هيچ كس توقع و انتظارى نداشت.
در ميدان رزم سلحشورى شجاع, نيرومند و پـرتوان بـود و انبـوه دشمن هرگز او را بيمناك نمى ساخت. در اجراى عدالت و دفاع از حق, قاطع و استوار بـود. بـه يارى محرومان و مظلومان مى شتـافت و در برابر ظالمان مى ايستاد تا حق را به صاحبـش بـرنمى گردانيد, آرام نمى گرفت. بـه دانش اندوزى و فراگيرى معارف اهميت زيادى مى داد و همواره پيروان خود را از جهالت و بى خبرى باز مى داشت.
بـه پـاكيزگى و آراستگى علاقه اى وافر داشت و اين صفت از دوران كودكى در او ديده مى شد. از اين رو هماره بـرتميزى لبـاس و بـدن اهتمام مى ورزيد.
بسيار فروتـن بـود و از تـكبـر نفرت داشت و اكثر اهل جهنم را گردن فرازان و سركشان مى دانست. نه تـنها بـرانسـانها بـلكه بـر حيوانات نيز شفقت داشت و با مهربـانى و ملايمت و انصاف بـا آنان رفتار مى كرد.
 

كلام شيرين, بيان روان, ادب بسيار در برابر پدر و مادر, اطاعت بى چون و چرا از مقام ولايت و دلدادگى بـه حقيقت, بـرگى ديگر از زندگانى زرين على اكبـر بـود. اين ويژگيها چـون بـا فروتـنى او همراه مى شد, نگاه تحسين آميز همگان را به دنبال داشت.

 در ساحل فرات

 على درحماسه كربلا, درخششى چشمگير داشت و با هربـار حمله خود, دهها نفر را بـه خاك هلاكت مى انداخت.

قهرمانان تـاريخ و دليرمردان عرصه هاى نبـرد, كمتـر از دانش و بـينش بـهره دارند; زيرا در مسير رزم و جنگ قرار داشتـه و فرصت نداشتـه و يا علاقه كمتـرى بـه درس آموزى و دانش آفرينى از خـود نشان مى دهند; اما على اكبر, جوانى چند بعدى بـود و سطرهاى كتاب وجودش با حكمت نگاشته شده بود. چشمه هاى دانش و دانايى از اعماق وجودش مى جوشيد. در مجالس گوناگون عالمانه و انديشمندانه لب بـه سـخـن مى گشـود و بـه دور از غرور و تـكبـر مردانه سـخـن مى گفت. از آنجا كه از جد خود رسول خدا(ص)سخنان بـسيارى روايت مى كرد, به عنوان ((محدث)) شناخته شد.
افزون برصفات ظاهرى و باطنى ـ كه به طور چشمگير در وجود حضرت على اكـبـر(ع) ديده مى شـد.ـ كـمالات و مقـامات معـنوى وى نيز در رتبه اى برتر از ديگران قرار داشت.
ماجوانان هرچند از صفات خوبى بـهره مند بـاشيم, گاه توان تحمل سختـى ها و ظرفيت رويارويى بـا مصايب را از دست مى دهيم و سنگينى ناملايمات زندگى, تعادل رفتار و گفتارمان را مى ربايد.
على اكبـر در چـنين صحنه هاى سخت و طاقت سوز, تـنها بـه رضا و تسليم الهى فكر مى كرد و چنان در برابر بلاهاى الهى آرام و مطمئن بود كه گاه حيرت و شگفتى ديگران را بـرمى انگيخت. از اين رو, در هنگامه دردآلود كربلا به پدر گفت:
((اولسنا على الحق))
(پدرجان!)آيا ما برحق نيستيم؟
و چـون امام فـرمود: آرى, گفـت: در اين هنگام, بـاكـى از مرگ نداريم.

اين روحيه قوى و صفات شايسته, چنان ابهت و عظمت به على اكبـر داده بـود كه افزون بـردوستان, دشمنان آگاه نيز بـه بـرتر
یهايش اعتـقاد و اعتـماد داشـتـند و اعتـراف مى كردند.

معاويه روزى از اطرافيانش پـرسيد: ((چـه كسى در اين زمان بـراى خـلافت مسلمانان برديگـران بـرتـرى دارد و بـراى حـكـمرانى بـر مردم از ديگـران سزاوارتر است؟ ))
روباه صفتان زشت سيرت كه نام و نان خود را در تملق مى يافتند, به ستـايش خليفه پـرداختـند و او را لايق اين منصب معرفى كردند. معاويه گفت: نه چنين نيست:
((اولى الناس بهذالامر على بن الحسين بـن على جده رسول الله و فيه شجاعه بنى هاشم و سخاه بنى اميه و رهو ثقيف.))
شايسته ترين افراد براى امر حكومت, على اكبـر فرزند امام حسين است كه جدش رسول خدا(ص)است و شجاعت بنى هاشم, سخاوت بـنى اميه و زيبايى قبيله ثقيف را در خود جمع كرده است.

فروغ چهره خوبان شعاع طلعت توست
كمال حسن تو مديون اين ملاحت توست
به خلق و خلق رسول و به منطق نبوى
فزون تر از همه كس در جهان شباهت توست
به پيكر تو مجسم لطافت روح است
عجب بود كه در اين خاكدانه قامت توست
نگار مهر تو غارتگر دل پدر است
عيان به چشم سياهت غم شهادت توست

 برگرفته شده از مجله كوثر, ش 39  

بــا انـدکی تـصرف

 
 

 

 
 

روز دو شنبه 9 بهمن ماه 85

 

آثار و بركات

اخلاقى - تربيتى

سيد الشهداء (عليه السلام)

 

    1- ايجاد اخلاق جديد در جامعه مسلمين‏

اگر ديدى كه نابينا و چاه است‏
اگر خاموش بنشنيى گناه است


يكى از آثار و بركات سيدالشهدا (ع) در بُعد اخلاقى - تربيتى اين است كه قيام او باعث گرديد در جامعه مسلمانان نوعى اخلاق جديد بلند نظرانه پديد آيد و نظر انسان را به زندگى خود و ديگران، دگرگون سازد تا بتواند بدينوسيله جامعه را اصلاح نمايد . و به عبارت ديگر، با خودسازى به ديگر سازى نيز بپردازد.

آرى، در آن زمانى كه بنياد روانى و اخلاقى مردم در هم ريخته و ويران شده بود و اين ويرانى شامل رهبران مسلمين و بزرگان آنان نيز شده بود و با اخلاق و شيوه‏ اى وحشتناك زندگى می‏كردند ، امام حسين (ع) يگانه درمان آن حالت بيمار گونه را كه در مجتمع مسلمانان مورد قبول واقع شده بود، در قيام آشكار و فرياد درآن سكوت مرگبار ديد. لذا آن حضرت با خون پاك خود و فرزندان و يارانش و با همه اعتبارات احساسى و تاريخى ، حتى شمشير و عمامه جدش رسول خدا (ص) ، وارد مبارزه گرديد تا همه روزنه ‏ها و راه هاى توجيه را فرو بندد.

سيدالشهدا (ع) نيك دريافته بود كه وجدان شكست خورده و اخلاق پست امت را نمی‏توان به وسيله رويارويى ساده دگرگون ساخت، از اين رو با قيام و شهادت خويش ديرى نپاييد كه اخلاق هزيمت و فرار را به نيرويى عظيم درآورد و اخلاق جديدى به جاى آن جايگزين نمود. براستى شهادت حسين بن على (ع) تأثير ژرف و شگرفى بر شيعيان ساكن و ساكت بجاى گذاشت ، و سرنوشت غم انگيز نواده پيامبر اكرم (ص) عواطف اخلاقى و مذهبى مردم را بهم ريخت.

در اثر قيام و شهادت امام حسين (ع) موجى در روح مسلمين به وجود آمد، حميت و عزت، شجاعت و صلابت به وجود آمد،و احساسات بردگى و اسارتى كه از اواخر حكومت عثمان و تمام دوره معاويه بر روح جامعه اسلامى حكمفرما بود، تضعيف شد و ترس آنها را فرو ريخت ، خلاصه، ابا عبدالله (ع) به اجتماع اسلامى شخصيت داد.

كربلا و قيام سيدالشهدا (ع) نمايشگاه اخلاق عالى اسلامى و انسانى با همه صفات و طراوت آن بود و اين اخلاق را نه به زبان كه در عمل به خون پاك خويش بر صفحه ماندگار تاريخ به ثبت رسانيد.


        
   از پا حسين افتاد و ما بر پاى بوديم‏
          زينب اسيرى رفت و ما بر جاى بوديم

 

2- احساس گناه در بين مسلمين


يكى ديگر از آثار نهضت و شهادت سيدالشهدا (ع) اين بود كه مردم پس از مدت كوتاهى متوجه عدم توانايى و ضعف نفس خود شدند، لذا احساس عميق ندامت و گناه كرده و چنين انديشيدند كه براى جبران اين اهمال كارى و غفلت ، و نيز براى طلب بخشايش الهى، بايد جانبازيهاى مشابهى را انجام دهند. و از جمله كارهاى امام زين ‏العابدين (ع) اين بود كه كوشيد اين احساس گناه را شعله ‏ور سازد. از اين رو به گروه انبوهى از مردم كوفه نهيب زده و فرمود:

«اى مردم، شما را به خدا سوگند مى دهم، آيا شما فراموش كرديد كه نامه ‏ها براى پدرم نوشتيد و چون به سوى شما آمد، به او خدعه و نيرنگ زديد؟! شما با پدرم عهد و پيمان بستيد و با وى بيعت كرديد، اما بيعت خود را شكستيد و او را به قتل رسانديد پس هلاكت بر شما باد و با اين توشه‏ اى كه به آخرت فرستاديد هلاكت بر شما باد . چه رأى زشت و پليدى را كه براى خود پسنديديد! آنگاه كه به ديدار پيغمبر خدا (ص) می ‏شتابيد و به شما بگويد: «عترت مرا كشتيد ، هتك حرمت مرا كرديد.» با چه ديده ‏اى به او نظر خواهيد كرد؟ و سرانجام به شما خواهد گفت : «از امت من نخواهيد بود» 1

اين احساس گناه عامل هميشه شعله ‏ورى بود كه مردم را براى شورش و انتقام جويى همواره به جلو مى ‏راند.

استاد «عادل اديب» در اين باره مى‏ نويسد: شهادت فجيع امام حسين (ع) در كربلا موجى شديد از احساس گناه در وجدان هر مسلمانى برانگيخت . آنان پى بردند كه مى ‏توانستند او را يارى دهند. اما از آن پس كه با او براى قيام پيمان بستند، او را يارى نكردند . اين احساس گناه دو جنبه داشت: از يك طرف انسان را وادار مى ساخت كه گناهى را كه مرتكب شده با كفاره بشويد، و از طرف ديگر نسبت به كسانى كه او را به ارتكاب چنين گناهى واداشته بودند، احساس كينه و نفرت كند. به طورى كه انگيزه انقلابهاى متعددى كه در اثر قتل امام (ع) برپا شد، همان كفاره يارى نكردن به حضرت او، و انتقام گرفتن از امويان بود .

مقدر چنين بود كه آتش اين احساس گناه، پيوسته برافروخته بماند و انگيزه انتقام از بنى اميه در هر فرصت به انقلاب و قيام بر ضد ستمگران منتهى گردد. 2

 
بارى ، بر اثر شهادت امام حسين (ع) اين آيه شريفه مصداقى روشن يافت:

      
«و يوم يعض الظالم على يديه » 3
 


    
و روزى كه ستمكار دستهاى خود را از      پشيمانى مى ‏گزد.

 

3-ازدياد محبوبيت سيد الشهداء (ع)

و خاندان وحى‏

سؤمين اثر مهم تربيتى قيام و شهادت سيدالشهداء (ع) ، بالا بردن محبوبيت خاندان حضرت على (ع) در اجتماع اسلامى و شناساندن بيشتر و بهتر آنان به مردم بوده است .

مسئله داشتن محبوبيت و قبضه كردن افكار اجتماع از مسائل حياتى و مهمى است كه همواره مورد نظر حكومتها بوده و هست . حكومتها هر چند به طور اكثر تكيه گاه بزرگى جز قدرت ندارند، اما به خوبى مى دانند كه نيرومندتر از قدرت نظامى ، جايگاهى است كه در دلهاى مردم مى ‏باشد، وسعى دارند آن را براى خويش به دست آورند . معاويه نيز با همه تلاشهاى شيطانى خود به طور كلى مى خواست دو چيز را به دست آورد: يكى محبوبيت بخشيدن به خاندان و شجره خبيثه بنى اميه ، و ديگرى سقوط خاندان و شجره طيبه حضرت على (ع) از محبوبيت . متأسفانه معاويه در اين تلاش خود موفقيت بسيارى هم كسب كرد. اما با ظهور حماسه حسينى و جانبازيهاى مردان راستين خدا، نفوذ معنوى و اعتبار روحانى عميقى براى سيدالشهدا و اهل بيت (ع) ايجاد نمود . به طورى كه هر چه از آن واقعه مى گذشت مردم بيشترى به خاندان حضرت على (ع) جذب مى‏ شدند اين محبوبيت رفته رفته چنان بالا گرفت كه عده ‏اى براى خونخواهى و به نام هواداران از خاندان رسول خدا (ص) دست به قيام زدند.

 آرى ، اگر حسين بن على (ع) پيش از نهضت مردانه ‏اش به عنوان امام وقت و سبط پيغمبر و فرزند على و فاطمه، و بزرگترين شخصيت از خاندان وحى شناخته مى‏ شد، پس از قيام با حفظ مقامات سابق، به نام عاليترين و كاملترين نمونه مردانگى و مجاهدت و فداكارى در راه خدا و حقيقت شناخته شد.
 

«مسيو ماربين آلمانى»

در اين خصوص مى ‏نويسد:

«مهمترين اثر اين نهضت اين بود كه رياست روحانى كه در عوالم سياست اهميت شايانى داشت، مجدداً به دست بنى ‏هاشم افتاد، و به ويژه در بازماندگان حسين (ع) مسلم گرديد، و چندى طول نكشيد كه (حكومت) ظلم و جور معاويه و جانشيان او منهدم شد و در كمتر از يك قرن قدرت از بنى اميه سلب گرديد. منهدم شدن (قدرت) بنى اميه به قسمى شد كه امروز نام و نشانى از آنها نمودار نيست و اگر در متن كتب تاريخى نامى از اين قوم ذكر شده در تعقيب آن هزاران نفرين و ناسزا هم نوشته شده است، واين نيست مگر به واسطه قيام امام حسين (ع) و ياران با وفاى او » 4

  پی نوشت ها :

1-  سيرهء امامان , سيد محسن امين , ص 188
2-  زندگانى تحليلى پيشوايان ما, عادل اديب , ص 149
3-  سورهء فرقان , آيه 27
4-  نقل از كتاب درسى كه حسين به انسانها آموخت شهيد هاشمى نژاد, ص 445

  علیرضا رجالی تهرانی

 
 

 

 
 

روز سه شنبه 10 بهمن ماه 85

 

عاشورا و

 

 الگوگيري

 

جواد محدثي

 

 انسان‌ها بيش از حرف‌ها و نوشته‌ها، از اشخاص و عملكردها الگو مي‌گيرند. تأثيرگذاري يك حادثه يا الگوي رفتاري بر انديشه‌ها و عمل‌هاي مردم، بيشتر از گفتار است. از اين رو در قرآن كريم، كساني به عنوان «اسوه» معرفي شده‌اند تا مردم در ايمان و عمل از آنان سرمشق بگيرند. حادثه‌هایي هم كه از پيشينيان در قرآن آمده است، بويژه بخش‌هايي كه به نيكي‌ها، ايمان‌ها، صبرها، مجاهدت‌ها و اطاعت‌ها و ايثارهاي فرزانگان اشاره شده، همه براي معرفي الگوست.

تاريخ اسلام و شخصيّت‌هاي برجسته اسلامي نيز براي مسلمانان در همه دوره‌ها الگو بوده است و تعاليم دين ما و اولياء مكتب نيز توصيه كرده‌اند كه از نمونه‌هاي متعالي و برجسته در زمينه‌هاي اخلاق و كمال، سرمشق بگيريم.

در ميان حوادث تاريخ، «عاشورا» و «شهداي كربلا» از ويژگي خاصّي برخوردارند و صحنه صحنة اين حماسه ماندگار و تك‌تك حماسه‌آفرينان عاشورا، الگوي انسان‌هاي حق‌طلب و ظلم‌ستيز بوده و خواهد بود، همچنان كه «اهل‌بيت» بصورت عام‌تر، در زندگي و مرگ، در اخلاق و جهاد، در كمالات انساني و چگونه زيستن و چگونه مردن، براي ما سرمشق‌اند. از خواسته‌هاي ماست كه حيات و ممات ما چون زندگي و مرگ محمد و آل محمّد باشد: «اَللهُمَّ اجْعَلْ مَحْيايَ مَحْيا مُحَمّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ مَماتي مَماتَ محمّدٍ وَ آلِ مَحَمَّدٍ».[1]

امام حسين 
عليه السّلام  حركت خويش را در مبارزه با طاغوت عصر خودش، براي مردم ديگر سرمشق مي‌داند و مي‌فرمايد: «فَلَكُمْ فيَّ اُسوَةٌ»[2]

نهضت عاشورا، الهام گرفتة از راه انبيا و مبارزات حقجويان تاريخ و در همان راستاست. استشهادي كه امام حسين
عليه السّلام  به كار پيشينيان مي‌كند، نشان‌دهنده اين الگوگيري است. هنگامي كه مي‌خواست از مدينه خارج شود، اين آيه[3] را مي‌خواند:«فَخَرَجَ مِنْها خائِفاً يَتَرَقَّبُ قالَ رَبِّ نَجِّني مِنَ الْقَوْمِ الظّالِمينَ»[4] كه اشاره به خروج خائفانه حضرت موسي از شهر و گريز از سلطة طاغوتيِ فرعون و ظلم اوست و نشان مي‌دهد كه آن اقدام موساي كليم، مي‌تواند الگو به حساب آيد كه حضرت، آيه‌مربوط به او را خواند.

قبل از حركت نيز در وصيتنامه‌اي كه به برادرش محمد حنفيّه نوشت و مبنا و هدف و انگيزة خروج را بيان كرد، از جمله تكية آن حضرت بر عمل به سيره جدّ و پدرش و پيمودن همان راه بود و نهضت خود را در همان خطّ سير معرفي كرد: «وَ اَسيرَ بِسيرَةِ جَدّي و اَبي عَلِيِّ بْنِ اَبي طالِبٍ»[5] و سيرة پيامبر و علي
عليهما السّلام را الگوي خويش در اين مبارزه با ظلم و منكر دانست. اين شيوه، تضميني بر درستي راه و انتخاب است كه انسان مبارز، از اولياء دين و معصومين الگو بگيرد و براي كار خود حجّت شرعي داشته باشد. در سخني ديگر، آن حضرت فرموده است: «وَلي وَ لَهُمْ و لِكُلِّ مُسلمٍ بِرَسُولِ اللهِ اُسْوَةٌ»[6] و پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله را اسوة خود و هر مسلمان ديگر قلمداد كرده است.

پيامبر اكرم، دو فرزندش امام حسن و امام حسين عليهم السّلام را «امام» معرفي كرده است، چه قيام كنند، چه بنشينند: «اِبْنايَ هذا اِمامانِ، قاما اَوْ قَعَدا».[7]

 پس از قيام عاشورا نيز در همان خطّ امام و اسوه و الگو بودن امام حسين
عليه السّلام بود و عمل آن حضرت براي امّت مي‌توانست سرمشق و سرخط باشد و مبناي مشاركت پيروان امامت در مبارزه با حكومت يزيدي باشد، مبارزه‌اي كه ريشه در جهاد همة پيامبران ربّاني و همة جهادهاي مقدّس مسلمانان صدر اسلام در ركاب حضرت رسالت داشت.

در زيارت مسلم بن عقيل، مي‌خوانيم كه: گواهي مي‌دهم كه تو بر همان راهي رفتي كه مجاهدانِ بدر، در راه خدا رفتند و با دشمنان خدا پيكار كردند.[8] اين جمله نشان مي‌دهد كه «شهداي بدر» به عنوان الگويند و شهيدان نهضت امام حسين
عليه السّلام نيز در تأسي به آنان در خون خويش غلتيده‌اند.

در زيارت شهداي كربلا مي‌خوانيم: سلام بر شما ربّانيان، شما براي ما پيشتاز و پيشاهنگ هستيد و ما هم پيرو و ياور شماييم: «اَنْتُمْ لَنا فَرَطٌ وَ نَحْنُ لَكُمْ تَبَعٌ وَ اَنْصارٌ».[9]

هم‌خطي و هم‌سويي جهاد رزمندگان با اسوه‌هاي خداپسند كه از سوي مكتب، معرّفي شده است، به آن جهاد، مشروعيّت و قداست مي‌بخشد.

چون عاشورا «الگو» بود، هم كساني كه به هر دليلي در آن شركت نكردند، بعدها حسرت و افسوس مي‌خوردند، و هم كوتاهي كنندگان نسبت به ياري امام،‌ جزو توّابين شدند و در فكر جبران گذشته برآمدند. اين حاكي از شاخص بودن حركت امام است.

در تاريخ اسلام نيز، بسياري از قيام‌هاي ضد ستم و نهضت‌هاي آزادي‌بخش، با الهام از حركت عزّت‌آفرين عاشورا شكل گرفت و به ثمر رسيد. حتّي مبارزات اسقلال‌طلبانة هند به رهبري مهاتما گاندي، ثمرة اين الگوگيري بود؛ همچنانكه خود گاندي گفته است:

«من زندگي امام حسين
عليه السّلام، آن شهيد بزرگ اسلام را به دقت خوانده‌ام و توجّه كافي به صفحات كربلا نموده‌ام و بر من روشن شده است كه اگر هندوستان بخواهد يك كشور پيروز گردد، بايستي از سرمشق امام حسين عليه السّلام پيروي كند».[10]

قائد اعظم پاكستان، محمدعلي جناح نيز گفته است:

«هيچ نمونه‌اي از شجاعت، بهتر از آن‌كه امام حسين
عليه السّلام از لحاظ فداكاري و تهوّر نشان داد، در عالم پيدا نمي‌شود. به عقيدة من تمام مسلمين بايد از سرمشق اين شهيدي كه خود را در سرزمين عراق قربان كرد، پيروي نمايند.»[11]

عاشورا، هم اين پيام را مي‌دهد كه بايد از اين «الگو» كه در زمينه‌هايي همچون: شجاعت، ايثار، اخلاص،مقاومت،بصيرت،‌ظلم‌ستيزي،دشمن‌شناسي، فداكاري، اطاعت از پيشوا، عشق به شهادت و زندگي ابدي، سرمشق است، پيروي كرد، هم ماهيّت خود نهضت عاشورا، الهام گرفته از سيرة اولياء خدا و عمل پيامبر و علي
عليه السّلام است، هم به شهادت تاريخ، خود اين حادثه الگوي مبارزات حق‌طلبانه بوده است.

بارزترين نمونة آن، انقلاب اسلامي ايران بود كه درس‌ها و الگوهاي عاشورا، قوي‌ترين دستماية جهاد مردم بر ضدّ طاغوت و دفاع رزمندگان در جبهة نبرد هشت ساله به شمار مي‌رفت. نبرد و شهادت مظلومانه براي رسوا ساختن ظالم، عمل به تكليف در شديدترين حالاتِ تنهايي و بي‌ياوري، رها نكردن هدف حتّي با كمبود نفرات و شهادت ياران، همه و همه از ثمرات الگوگيري از عاشورا بود.

امام امّت، در اسوه بودن عاشورا براي نهضت پانزده خرداد مي‌فرمايد:

«ملّت عظيم‌الشأن، در سالروز شوم اين فاجعة انفجارآميزي كه مصادف با پانزده خرداد 42 بود، با الهام از عاشورا آن قيام كوبنده را به بار آورد. اگر عاشورا و گرمي و شور انفجاري آن نبود، معلوم نبود چنين قيامي بدون سابقه و سازماندهي واقع مي‌شد. واقعة عظيم عاشورا از 61 هجري تا خرداد 42 و از آن تا قيام عالمي بقية‌ الله
اروحنا لمقدمه الفداء در هر مقطع انقلاب‌ساز است.»[12]

از عاشورا، حتي در زمينة تاكتيك‌ها و كيفيّت مبارزه و سازماندهي نيروها و خط مشي مبارزه و بسياري از موضوعات ديگر هم مي‌توان الهام گرفت. در اين زمينه هم رهنمود امام خميني (ره) چنين است:

«حضرت سيدالشهداء ـ عليه السّلام ـ از كار خودش به ما تعليم كرد كه در ميدان وضع بايد چه جور باشد و در خارجِ ميدان وضع چه جور باشد و بايد آنهايي كه اهل مبارزة مسلّحانه هستند چه جور مبارزه كنند و بايد آنهايي كه در پشت جبهه هستند چطور تبليغ كنند. كيفيّت مبارزه را، كيفيّت اين‌كه مبارزه بين يك جمعيت كم با جمعيت زياد بايد چطور باشد، كيفيّت اين‌كه قيام در مقابل يك حكومت قلدري كه همه جا را در دست دارد با يك عدّة معدود بايد چطور باشد، اينها چيزهايي است كه حضرت سيدالشهدا به ملّت ما آموخته است...»[13]

سزاوار است كه نهضت عاشورا از ابعاد مختلف، مورد بازنگري دقيق قرار گيرد و شيوه‌هاي مبارزه، خطوط اصلي تبليغ، عوامل ماندگاري يك حركت انقلابي و ثمربخشي آن در طول ساليان متمادي، و درس‌هايي كه براي به حركت درآوردن ملّت‌هاي خفته و خمود در آن نهفته است، تبيين گردد و عاشورا به يك «مكتب» و «دانشگاه» تبديل گردد.

 پی نوشت ها :
[1] . مفاتيح الجنان، زيارت عاشورا، ص 457.
[2] . موسوعة كلمات الامام الحسين، ص 361.
[3] . قصص، آية 21.
[4] . اعيان الشيعه، ج 1، ص 588.
[5] . بحارالانوار، ج 44، ص 329.
[6] . وقعة الطّف، ص 201.
[7] . ارشاد، شيخ مفيد، ج 2، ص 30.
[8] . مفاتيح الجنان، زيارت مسلم بن عقيل، ص 402.
[9] . التهذيب، شيخ طوسي، ج 6، ص 76.
[10] . فرهنگ عاشورا، ص 279.
[11] . فرهنگ عاشورا، ص 279.
[12] . صحيفة نور، ج 16، ص 219.
[13] . صحيفة نور، ج 17، ص 60.